نتایج جستجو برای عبارت :

بنگر که در ازای چه، چه به دست آوردی!

انسان چو فرو ریزد در پیش خدا خیزداین هوش فرو سوزد آن هوش به پا خیزد
درویش خدا بودم از دست خدا دادماز دست خدا می‌ده تا نور و نوا خیزد
من عشق روا کردم تا خویش رها باشدچون خویش رها باشد بنگر که چه‌ها خیزد
من امر نمی‌دانم من نهی نمی‌دانممعروف نمی‌خوانم منکر که سوا خیزد
آزادم و سرمست‌ام با جام تو در دستمپیمان تو چون بستم پیمانه ز جا خیزد
این مستی کشمش نیست هرچند که کشمش خوشاین مستی چشم توست کز حدْقه به نا خیزد
هم باد هم آتش باش، هم تیر هم آرش باش
قصد شروع فتنه دارد نقش لبخندت
_از جنگ های پیش این بوده ست ترفندت_
با روی خندان آمدی اما نمایان بود
برق نگاه خنجر از زیر کمربندت
با بند های این امان نامه گمان کردی
آزادگان را میکشانم باز در بندت؟!
ای منجی هر داستان! با خویش خلوت کن
بنگر چه کردی با جوانان برومندت!
بنگر چه کردی با کسانی که به جبر نان
بودند عمری از سر اخلاص! پابندت
دیری نمیپاید به زیر دشنه میبینی
میخواند اشعار مرا با خشم، فرزندت!
محمد صادق امیری فر
گنج در درون ماست و ما از آن بی خبریم. بخشی از وجود ماست. و ما همه جا آنرا جستجو می کنیم مگر در درونمان. از اینروست که بدبخت و بیچاره و ناکام و ناامیدیم.
 
 به درون خود بنگر! به وجود خود بنگر تا پادشاهی خداوند از آن تو شود. تو هرگز این گنج را گم نکرده ای، حتی برای یک لحظه. 
 
در حقیقت، حتی اگر بخواهی آنرا گم کنی نمی توانی. گنج، خود وجود توست. اما تصمیمهایی که گرفته ای، حماقتهایی که به خرج داده ای تو را گدا ساخته است.
 
 فراموش کرده ای که چگونه زبان نوش
 
کدام خوانش دیگر رامیان جمله بگردانمکه در «به پنجره‌ها بنگر»خیالِ پرزده‌ای باشد؟کدام خواهش دیگر رابه گوش باد فروخوانمبه شوق آنکه پس از چندیمحالِ سرزده‌ای باشد؟کدام پنجره می‌بازد؟کدام پنجره می‌بندد؟کدام آینه غمگین است؟کدام آینه می‌خندد؟میان قاب لب دیوارهجوم جمعیتی خوشحالاز آن جهت که حضوری نیستبه راه وحشت و استیصالرسیده‌ایم به فرداهازمان کرشمهٔ نو داردبه جنگلی که در آن حتیشغال حق وتو دارد. 
غلامرضا آقاسی
جامه ی سبزه و گل 
رقص پروانه و شور و احساس 
نغمه ی مرغ سحر 
و شکوفایی گل بر ساقه 
مژده ای دل که بهاران امد 
باز کن پنجره را 
 به تماشا بنگر 
موسم چهچه بلبل 
به گلستان امد 
مژده ای دل که بهاران امد 
زندگی را به تماشا بنگر 
که خدایی ایست  همین نزدیکی 
روی یک فصل بهار 
به شکوفایی احساس گل و جرعه اب
درتراود پس فصلی بوران 
نفس لاله سرخ در گلدان
موسم عطر بهاران آمد 
مژده ای دل که بهاران آمد 
شاعر:::محمد علی خالقی 
بنگر به خلق ترسان، همه کس ز خویش نالانهمه سو دهان گشوده که دهد غذای رحمان
تو به جای خود نشسته به دو دست خودببسته تو نداده می‌ستاندی که چنین شدی پریشان
پس ناکسان روانی که چنین حضیض جانیتو دکان عقل رفتی و شدی دخیل رذلان
ز تو عالم است گریان، ز تو خنده‌ها گریزانتو برو ز خویش می‌شو تن و دست و پای بی‌جان
تو برو بمیر در دم اگرت سر نجات استتو برو بمیر ای غم چه کنی به خلق غلیان  
خبرم رسید این شب گذر عظیم داردچو دهان خلق شوید ز حروف چرک افشان
به میان ش
من ازغم عشق تو وین  حال دگردارمعشق است وفراق تو من شوربه سردارمرفتی وبه هجرتو می سوزم ومی سازملیکن زفراق تواشکی به بصر دارمیکتا گهر نازم من دل به تو می بازمیک مرحمتی جانا چون دیده تردارممن درطلبت حیران گمگشته وسرگردانرفتی وبه راه تو من دیده به در دارمازغصه هجرانت پشتم زجفا خم شدضمنا تو بیا بنگر دستان به کمردارمشش گوشه شده قلبم ازغربت هجرانتای جان توبیا بنگر شش گوشه جگردارمروزم شب تاریک است ای مه تودرآ ازابرحالا که دراین ظلمت من میل سحردا
بسم اللّٰه الرحمن الرحیم 
ای آنکه دل ز هجر تو ماتم گرفته است 
بنگر که چشم های مرا غم گرفته است 
دق می کنم بدون تو ، آیینه واقف است 
از سینه ای که آه دمادم گرفته است
دلتنگی سه شنبه شب و بغض جمکران
امشب دلم به وسعت عالم گرفته است
هرچند دست یاری از او من کشیده ام
مولا ولی دست مرا هم گرفته است
چندیست بی تو گریه امانم نمی دهد 
حتی ربیع بوی محرَّم گرفته است 
آقا ! بیا که ببینم به چشم خود 
آخر دعای این همه آدم گرفته است ...!
پ ن : 
اللّٰهم عجِّل لولیک الفرج
 
سروده هایم که برای اسفاد سروده شده است تقدیم می نمایم. 

زادگاهم خدا     نگهدارت                           
    دل ما زیر خط پرگارت
ما همیشه به یاد تو هستیم                    
   گرچه از نان تو نظر بستیم
ابر و باران همیشه مال تو                          
 بهترین آب، خوش به حال تو 
عالمانی بنام داری تو                            
     هرچه خوبی تمام داری تو 
ای زمین همیشه حاصلخیز                     
    کمرت راست کن کمی برخیز 
خیز و بنگر دوباره جان داری            
مادامیکه قدم برمی‌دارید حتی قدم‌هایی به فاصله ده سانتیمتر، یعنی در حال حرکت و پیش‌روی هستید. و مادامیکه در حال پیش‌روی و حرکت هستید یعنی رو به رشد هستید. تنها کاری که باید بکنید این است که روی قدرت قدم‌ها و روی سرعت خود کار کنید. هر روز را با انرژی بیشتری شروع کنید. هر روز کمی زودتر کارتان را شروع کنید و کمی دیرتر دست از کار بکشید. 
چگونه می‌توان نشست وقتی آب‌ها جاری‌اند، روخانه‌ها روانند، موج‌ها و دریاها پرخروشند؟ نشستن سنگ بودن است و
مادامیکه قدم برمی‌دارید حتی قدم‌هایی به فاصله ده سانتیمتر، یعنی در حال حرکت و پیش‌روی هستید. و مادامیکه در حال پیش‌روی و حرکت هستید یعنی رو به رشد هستید. تنها کاری که باید بکنید این است که روی قدرت قدم‌ها و روی سرعت خود کار کنید. هر روز را با انرژی بیشتری شروع کنید. هر روز کمی زودتر کارتان را شروع کنید و کمی دیرتر دست از کار بکشید. 
چگونه می‌توان نشست وقتی آب‌ها جاری‌اند، روخانه‌ها روانند، موج‌ها و دریاها پرخروشند؟ نشستن سنگ بودن است و
هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ*

بنگر چه کرده ای!
ای شوخ و شنگ! ای تر و تازه!
باران ناگهان!
هر چاله چوله ای
آیینه ای شده ست پر از ابر و آسمان
هر جا که پای می نهی ابری روان شده
بنگر، زمین گُله به گُله  آسمان شده!
محمد مهدی سیار / از کتاب رودخوانی
هوای معرکه ایست. عجیب اینکه وبلاگستان را خاک مرگ پاشیده اند انگار. کسی از این باران دلپذیر پاییزی چیزی ننوشته است. لااقل همسایه های با ذوق مجازی ما. پاییز باشد، مهر باشد، باران باشد، هوای لطیف و آرامش بخش
نگاهم کنای غمزه ی پرخاشمرا از توسن سرکش نگاهت گریز نیست / منکوب توامنگاهم کنای موج کولاکمرا از ژرفای دریای نگاهت پرهیز نیست / مغروق توامنگاهم کنای معبود برملامرا از صلیب امتحان نگاهت گزیر نیست / مصلوب توامنگاهم کنای عشقای شهسوار چشمانت / مردآور شهزادگان فاتحای خمکده ی چشمانت / قبله گاه مستان مردای چشمانت چشم و چراغ ایل / در تاریکخانه ی شبمرا بنگرای سحر نگاهت رعشه ی شعربر باریک اندام واژگانم / ساحر منیمرا بنگرای تغزل نگاهتطلیعه ی الهام بر شب
می خواستم در مورد قربانی و عید قربان مطلبی بنویسم نوشته آقای علی زمانیان را خواندم منصرف شدم و حیف آمد آن را با دوستان به اشتراک نگذارم
خواب ابراهیم هر کس هزینه ی رستگاری‌اش را خودش باید بپردازد و نه دیگران
روزگاری به خواب ابراهیم آمدی و به او دستور دادی تا فرزندش را پیش پای تو و برای قرب به تو، قربانی کند. بر خود لرزیدیم که از ما (مایی که اسماعیلِ همه‌ی تاریخیم و مایی که همواره قربانیان خواب دیگرانیم)، جز قربانی شدن چه می‌خواهند؟ این همان
تو بجو کلام پنهان، تو بجو اذانِ در جانتو بجو حروف رقصان، تو بجو شراب جوشان
تو بجو به هر دو سویت، به درون و روبرویتتو بجو به های‌و‌هویت، به سرود و رقص عریان
بِنِشین و نیک بنگر که عمارتیست افتانبِنِشین و نیک بنگر که عمارتیست خیزان
سر آن گرفته این شب که ز قلّه‌ها بخیزددم آن گرفته این تب که کشد مرا ز انسان
برو آدمی چه سانی که سراب عقل خاک استبرو خادمی بیاموز به حروف و رمز رحمان
برو این چنین نپایی، که به ساعتی و جاییبرو بی‌زمان به پا کن سر و سین و
دانلود آهنگ محمد اصفهانی ولایت عشق
Download Music Mohammad Esfahani Velayate Eshgh
دانلود اهنگ ولایت عشق از محمد اصفهانی با متن شعر و ترانه از سایت پلی نیو موزیک
دانلود آهنگ بنگر که از هفت آسمان جایی فراسوی زمان
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید …
متن آهنگ محمد اصفهانی ولایت عشق
بشکن سبوی باده را مستی تویی هستی تویی , در این سرای نیستی مستی تویی هستی تویی
تو آفتاب هشتمین سر چهارده عدد بیدار کن خواب مرا از وحشت این دیو و دد
بنگر که از هفت آسمان جایی فر
جامی بزن که دردی، درمان به آن توان کرد 
یاری گزین که با او، طی در زمان توان کرد 
 
مستی مکن چو بلبل، اندر هوای هر گل 
برگی ز باغ من چین، کان را نهان توان کرد 
 
سرگشته ام و حیران، در ابر و باد و باران 
چنگ خمیده بنگر، وز دل فغان توان کرد 
 
ای دل مگو به رندان اسرار می پرستی 
زیرا حدیث جانان، ورد زبان توان کرد 
 
این دل اگر ندارد، در کوی او مقامی
با یاد او سماعی، هم با مغان توان کرد 
 
زاهد اگر شنیدی کاین خرقه در خفا سوخت 
در چله اش جهان در، رطلی گرا
دوش آمد به برم رقص کنان رقص سماگفتمش این که , چه حالیست چه حالید شماصحبت پیر مغان را به که گویم به که گویم , که مگوستراز اهل دل واهل دل و اسرار خداسر بر آورد نگاری ونگاری که به بزمم بنشستگفت سالک بنگر آینه راصوفیه کاشف اسرار شمایید شماسر زدن بر سوی کویش نتوانم ، نتوانم دیگراین طریقیست که بی سر که بی سر برود سوی خدا
دوش آمد به برم رقص کنان رقص سماگفتمش این که چه حالیست چه حالید شماصحبت پیر مغان را به که گویم به که گویم که مگوستراز اهل دل واهل دل و اسرار خداسر بر آورد نگاری ونگاری که به بزمم بنشستگفت سالک بنگر آینه راصوفیه کاشف اسرار شمایید شماسر زدن بر سوی کویش نتوانم ، نتوانم دیگراین طریقیست که بی سر که بی سر برود سوی خدا
چه خوشند این رقیبان که ز خود مقام دارندز دُم عقاید خویش همه ننگ و نام دارند
به جهان زر که تصویر همه هستی خسان استبه میان مرگ و میلاد به خسی دوام دارند 
دل من ولیک خوشتر که کسم به هیچ نشمردبه میان بزمهایی که خران خرام دارند
به درون چاه دنیا عجبا چه مستفیض‌اندلب حلقه آی و بنگر که چه وهم بام دارند
طربم مرا به در برد و حراج عیش بنمودبه طرب خدای‌مردان ز خدای کام دارند
ز غبار جلوه رستم که به تخت دل نشستمچه فروتنانه شاهان سر دل هوام دارند
گرچه ره عذا
دنیا که گذر کنند همه بر پشتت # رفتند و روند کسان ز کوه و دشتت
آن خاله ، عمو و یا که حتی مادر # ترکت بنموده رفته اند از مشتت
ای آنکه همه عمر طلب کار بُدی # ترسان همه از روی عبوس و زشتت
اکنون بنگر که خود بدهکار شدی # آگه شده ای ز کرده ها و کشتت ؟
پیری و هنوز غرق عیاشی شب # چیزی نبُود تو را فقط انگشتت
هوشیار که بعد رفتنت سوی فنا # انگشت نهد کسی به خاک و خشتت
گرجی نرود میخ بر این سنگ مکوب # هرچند گرو بمانده هفت از هشتت
مولانای جان با حنجره ی همایونی:
 
 
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
 
تو کعبه‌ای هر جا روم قصد مقامت می کنم
 
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
 
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت میکنم
 
گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم
 
گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم
 
گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنی
 
ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم
 
دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست
 
زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم
 
ای چاره در من چ
7 تابلو موفقیت در اتاقتان
تابلو سقف: اهداف بلند داشته باش
تابلو ساعت: هر دقیقه با ارزش است
تابلو آیینه: قبل از هر کاری بازتاب آن را بیندیش
تابلو پنجره: به دنیا بنگر.
تابلو دریچه کولر: خونسرد باش
تابلو تقویم: به روز باش
تابلو در: در راه هدفهایت سختی‌ها را هل بده و کنار بزن
فوق العاده زیباست این متن
می‌خواستم خدا را نوازش کنم !ندا رسید؛ کودک یتیم را نوازش کن..
خواستم چهره خداوند را ببینم !ندا آمد؛ به صورت مادرت بنگر..
خواستم به خانه خدا بروم !ندا آمد؛ قلب انسان مومن را زیارت کن..
خواستم نور الهی را مشاهده کنمندا آمد؛ ازپرخوری وشکم سیر فاصله‌بگیر.
خواستم صبر خدای را ببینم !ندا آمد؛ بر زخم زبان بندگان صبر کن..
خواستم خدای را یاد کنم !ندا آمد؛ ارحام و خویشانت را یاد کن..
خود را به خدا بسپار، وقتی که دلت تنگ استوقتی که صداقتها ، آلوده به صد رنگ است خود را به خدا بسپار، چون اوست که بی رنگ استچون وادی عشق است او، چون دور ز نیرنگ استخود را به خدا بسپار ، آن لحظه که تنهایی آن لحظه که دل دارد ،از تو طلب یاری خود را به خدا بسپار ، همراه سراسر اوست دیگر تو چه میخواهی ؟! بهر طلبت از دوستخود را به خدا بسپار، آن لحظه که گریانی آن لحظه که از غمها ، بی تابی و حیرانیخود را به خدا بسپار، چون اوست نوازشگرچون ناز تو میخواهد ، او را
7 تابلو موفقیت در اتاقتان :تابلو سقف : اهداف بلند داشته باش.تابلو ساعت : هر دقیقه با ارزش است.تابلو آیینه : قبل از هر کاری بازتاب آن را بیندیش.تابلو پنجره : به دنیا بنگر.تابلو دریچه کولر : خونسرد باش

تابلو تقویم : به روز باشتابلو در : در راه هدفهایت ، سختیها را هل بده و کنار بزن.
نتیجه آمیختگى جهل و علم با وضعیتهاى متفاوت در زندگى بشر:
1-  جهل + فقر    =  جُرم2- جهل + ثروت   =  فساد3- جهل + آزادی =  هرج و مرج 4- جهل + قدرت = استبداد5- جهل + دین   =  تروریسم 
حال به جای جهل، علم بگذاربنگر علم با وضعیتهاى متفاوت زندگى چه میکند؛
1- علم + فقر    =  قناعت 2- علم + ثروت   =  نوآوری3- علم + آزادی =  خوشبختی4- علم + قدرت =  عدالت 5- علم + دین   = استقامت
اینها در سایه جامعه دینی حاصل می‌شود اما علم در جوامع کفر، استبداد و  استعمار و استثمار و جنایت
♬♪♬♪ایران ای سرای امیدبر بامت سپیده دمیدبنگر کزین ره پر خونخورشیدی خجسته رسیداگر چه دلها پر خون استشکوه شادی افزون استسپیده ما گلگون است ،وای گلگون است♬♪♬♪ که دست دشمن در خون استای ایران غمت مرسادجاویدان شکوه تو بادراه ما راه حق راه بهروزی استاتحاد اتحاد رمز پیروزی استصلح و آزادی جاودانه در همه جهان خوش باد یادگار خون عاشقان،ای بهار تازه جاودان در این چمن شکفته ♬♪♬♪ باد……
 
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می فرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زین جا به آشیان وفا می فرستمت 
در راه عشق مرحله ی قرب و بعد نیست
می بینمت عیان و دعا می فرستمت 
هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می فرستمت 
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب 
جان عزیز خود به نوا می فرستمت
در روی خود تفرج صنع خدای کن
کآیینه ی خدای نما می فرستمت 
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا می فرستمت
ساقی بیا که هاتف غیب
مناظرۀ پژو و پراید! (با رخصت از پروین اعتصامی!) «پژو» یک‌روز طعنه زد به «پراید» که تو مسکین چقدر یابویی! با چنین شکلِ ضایعی بالله بی‌جهت توی برزن و کویی رنگ لیمویی مرا بنگر ای که تیره، شبیه هندویی من تمیزم ولی تو ماه به ماه مطلقاً دست و رو نمی‌شویی بچه می‌ترسد؛ آن‌طرف‌تر رو! که به هیئت شبیه لولویی من نه خودرو، گُلم، سَمن‌بویم تو نه خودرو، گیاه خودرویی!
ادامه مطلب
ای علی‌اکبر حسین ای علی‌اکبر حسینثانی حیدر حسین ای علی‌اکبر حسینای یل کرب و بلا ای علی اکبرمای امید خیمه ها ای شبیه مصطفیای علی‌اکبر حسین ای علی‌اکبر حسینثانی حیدر حسین ای علی‌اکبر حسینآی ای نفس های حسین یار رعنای حسینماه زیبای حسین ماه زیبای حسینای علی‌اکبر حسین ای علی‌اکبر حسینثانی حیدر حسین ای علی‌اکبر حسین
ای علی‌اکبر حسین ای علی‌اکبر حسینای بدر هاشمیون ای میر حیدریونای مهر فاطمیون ای مهر فاطمیونای علی‌اکبر حسین ای علی‌اکبر
«راستی ای خدا! وقتی تو را دوست دارم، آنچه دوست دارم چیست؟ نه جسم است و نه تن، نه زیبایی گذران است و نه درخشش روشنایی، نه آوازی دلکش و نه گل‌ها و گیاهان خوشبو...! دوست‌داشتن خدا، دوست‌داشتن آن چیزها نیست، با این‌همه وقتی خدا را دوست دارم، روشنایی‌ای خاص، آوازی خاص و بویی خاص را دوست دارم، یعنی روشنایی و بوی درونی‌ام را، که روحم را روشن می‌کند! آنچه در مکان نمی‌گنجد، به صدا درمی‌آید، آنچه در زمان نیست ولی خودش هست!... این است آنچه دوست دارم ه
آنروز که دیدم من سیمای ترادرراهعاشق شدم ومجنون ازعشق شدم آگاهمن مست نگاه تو، چشمم به طواف تودیدم چو سراپایت آنگاه کشیدم آهدرکوی تو گم گشتم دیوانه خم گشتمآنگه که نهادم من ازعشق قدم درراهتوبودی ومن اما مهجور زیکدیگرمن غمزده ازهجران دلداده وخاطرخواهازتونتوانم گفت افسانه افسونگردلداده شیدا و دلباخته ی ناگاهدرقلب توحس کردم غوغای شعف گونهوقتی که نگاه من باچشم توشدهمراهمجنون توام بنگر احساس وکلامم رایک بوسه بده من را بنمای سخن کوتاه
دل را به هوای تو، ویرانه ای ساختم
        بگذار برود این دل بر باد،خاطره ای ساختم
موشک و بمب چه ترس باد بر این دل؟
       که با خاطره ی چشم تو خرابه ای ساختم
این ثانیه را بنگر بر این عظیم شهر
      که بی تو از شهر، سوخته شهری ساختم
هر جا را بنگری ز جای پایم
      جز خاکستر مگر رده پایی ساختم؟
تو که بر باور من،همان پُتک تخریبی     که با خاطرت از هر شهر خرابه ساختم!
+ نوشته های من صرفا نوشته های دل من است،نه وزنی دارند نه قافیه ای! نوشته های من یک مشت حرف
سپس امام صادق ع فرمود و اما قول عزوجل اگر یکی از ایشان یا هردو نهانزد تو به پیری رسیدند بانها اف مگو و تندیشان مکن 23سوره17 بعنی اگر دلتنگ کردندبانها اف مگو واگرترا زدند با انهاتندی مکن فرمود و با نهاسخنی شریف وبررگوار بگو یعنی اگر ترا زدند بگو خدا شمارا بیامرزد ابنست سخن شربف تو و فرمود و از روی مهربانی برای انهاجنبه افتادگی پیش اور یعنی  دیدگانت را بانهاخیره مکن بلکه با مهربانیو دلسوزی بانها بنگر و صدایت را از صدای انها بلندتر  مکن و دستت ر
خود را به خدا بسپار،وقتی که دلت تنگ است؛وقتی که صداقتها آلوده به صد رنگ است
خود را به خدا بسپار،چون اوست که بی رنگ است؛چون وادی عشق است او،چون دور زنیرنگ است
خود دا به خدا بسپار،آن لحظه که تنهایی؛آن لحظه که دل دارد از تو طلب یاری
خود را به خدا بسپار،همراه سراسر اوست؛دیگر تو چه میخواهی ؟!بهر طلبت از دوست
خود را به خدا بسپار آن لحظه که گریانی؛ آن لحظه که از غمها بی تابی و حیرانی
خود را به خدا بسپار،چون اوست نوازشگر؛چون ناز تو می خواهد او را ز درو
ابی کهس گویدبامام صادق  ع  عرضکردم عبدالله بن ابی یعفور بشما سلام میرساند  فرمود بر تو وبر او سلام باد چون نزد عبدا الله رفتی سلامش رسان و باوبگو جعفر بن محمد ع بتو مبگویددر انچه علی نزد رسولخداص بمقام  رسبد بنگر و ملازمش باش همانا علی نزد رسولخدا ص بسبب راستگویی و ادای امانت بان مقام رسید 6 فضیل بن یسار گوید امام صادق ع فرمود ای فضیل نخستین کسیکه راستگو راتصدیق میکند خدای عزوجل است که میداند که او دراستگو است و خودش هم خودرا تصدیق مبکند  وم
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت// بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حیفست طایری چو تو در خاکدان غم// زاینجا به آشیان وفا میفرستمت
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست// می بینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر// در صحبت شمال و صبا میفرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب// جان عزیز خود به نوا میفرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل// می گویمت دعا و ثنا میفرستمت
در روی خود تفرج صنع خدای کن// کائینه خدای نما میفرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
بعداز امام عسکری نوبت بنام مهدی است/آن حجت پاک خداآقا امام مهدی است/شدآخرین لطف خدا اندرامامت حضرتش/دنیای درآخر زمان بنگر بکام مهدی است/بردشمن اسلام ودین مولاشودیک انتقام/در جبهه حق محوری پیروز گام مهدی است/شیعه توسل میکندبرحضرت صاحب زمان/ازجانب ایزدبراو هردم سلام مهدی است/باید برای حضرتش هرلحظه ای آماده باش/درقلب کل شیعیان عشق تمام مهدی است/هردرد درمان میشود بایاد پاک مهدوی/شوق ولایت محوران زنگ کلام مهدی است/ناگه ظهورش میرسد تاعاشقی مع
دست برداردست از سر کچل من بردارقصه ی ما تمامیده است این بارپای کثیفت را روی حرمت ها مگذاردست بردارهنوز زنده ایم هر دو، در پس این دیواردر این قفس می شویم هر روز، تکرارخوابی در کار نیست لاکردارجفتمان هستیم بیداربیا و دست بردار در واپسین دیداردست بردارمن و تو قسمت یکدیگر نبودیمهردومان کنار هم نابودیمدست بردارمن از خودم هم خسته امعهدی که با خود داشتم نیز، شکسته امبه این اتاقی که هستیم بنگرحتی دور از تو نشسته امدست برداردهنم را سرویسیدیتو هم
گلبانگ حق پرستی کوی نمازجمعه/بازاست برمسلمان روی نمازجمعه/آدینه هرمصلی باشدشکوه وحدت/بنگر صفا وعزت توی نمازجمعه/عشق نبی وآلش سرفصل بندگی شد/جاری زرود ایمان جوی نمازجمعه/بازمزم بصیرت دشمن شکست خورده/یاری برولایت خوی نمازجمعه/یادآورامام وراه شهید باشد/عطربهشت ایزد بوی نمازجمعه/اینک برای ایران یک افتخار گشته/ملت همه روان است سوی نمازجمعه/برمهدی وظهورش آهنگ ناب دارد/سوی خدابچرخد گوی نمازجمعه/
بکم بیشتر از سطح ظاهری فکر کن
و به عمق مسائل بنگر..
نه انقدر هم که در ان غرق شوی و زمان از دستت بره بیرون 
این خوشی های زودگذر رو بنداز دور 
موزیک و اینا 
فضای مجازی
یا حداقل کنترلشون کن !
این چیزای هدر دهنده وقتو بشاش توش 
بخدا وقتی که پولدار شدی 
و دورت مدیر برنامه برات پلی لیست درست میکنه 
و تو عشق و حال 
فقط لش 
پول رو پول 
بخدا باید یه چند سالی نون و تره بخوری 
پتا یه عمر باقی ماندتو نون رو با کره بخوری!
الان که نه 
تا بوده و تا هست پول قدرته !
باگریه می سرایم این شعرکربلارا/تا همنوا بگردم پیغمبروخدارا/بهر حسین مظلوم این اشک مثل زمزم/داردرخ اجابت هرپرده دعارا/یک کاروان رسیده درکربلای مولا/تفسیر مینماید اوصحن نینوارا/مولاحسین ویاران آزاده وشریفند/دشمن به دل گرفته کینه زمرتضارا/هرتشنه لب گرفته تصویرآب آنجا/برکوفیان بیاموز آن گلشن عطارا/سرهازتن جداشد درپیش چشم زینب/برروی نیزه بنگر تمثال آشنارا/درقتلگاه آقاشدصحنه قیامت/اینک نمامجسم آن صحنه وفضارا/آتش گرفته خیمه سجاد هم درونش/خ
ابراهیم ادهم «رحمة اللهّ علیه» در وقت پادشاهی به شکار رفته بود. در پی آهویی تاخت تا چندان که از لشکر به کلّی جدا گشت و دور افتاد. اسب در عَرَق غَرق شده بود از خستگی. او هنوز می‌تاخت در آن بیابان. چون از حد گذشت، آهو به سخن درآمد و روی بازپس کرد که:« مَا خُلِقْتَ لِهذا،  تو را برای این نیافریده‌اند و از عدم جهت این موجود نگردانیده‌اند که مرا شکار کنی. خود مرا صید کرده گیر، تا چه شود؟» 
ابراهیم چون این را بشنید نعره‌ای زد و خود را از اسب درانداخت
چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو
بهشتم جان شیرین را که می‌سوزد برای تو
 

روان از تو خجل باشد دلم را پا به گل باشد
مرا چه جای دل باشد چو دل گشته‌ست جای تو
 

تو خورشیدی و دل در چه بتاب از چه به دل گه گه
که می‌کاهد چو ماه ای مه به عشق جان فزای تو
 

ز خود مسم به تو زرم به خود سنگم به تو درم
کمر بستم به عشق اندر به اومید قبای تو
 

گرفتم عشق را در بر کله بنهاده‌ام از سر
منم محتاج و می‌گویم ز بی‌خویشی دعای تو
 

دلا از حد خود مگذر برون کن باد را از
یه نفر به من پول بدهکاره. یکی که مثلا باهم دوست شده بودیم. پولمو نداد و به خیال خودش بالا کشید. احتمالا پیش خودش فکر میکنه خیلی زرنگه و با افتخار به همه اعلام میکنه فلانی حتی یه قرون هم نتونست از من بکنه!
تو این جریان از من هیچی کم نشد. اون پول اصلا برای من رقمی نیست که بخاطر از دست دادنش ضرر کرده باشم و یا با گرفتنش وضعم خوب بشه!
ولی این وسط، اون آدم شرف و آبروی خونوادگیشو پیش من و خونوادم از دست داد! طوری که به اون و خانوادش به چشم حقارت نگاه میکن
برکت رسدفراوان کوی نمازجمعه/مردم همه روانندسوی نمازجمعه/برافتخارایران این نعمتش فراگیر/جاری ز معنویت جوی نمازجمعه/اخلاص مثل باران ترمیکندمصلی/عطروصال دارد بوی نمازجمعه/در گلشن ولایت اومیدهدبصیرت/بنگر شکوه دین راتوی نمازجمعه/آدینه یادمان پیغمبر است وقرآن/تبلیغ آل احمد خوی نمازجمعه/عشق شهید داردراه امام راحل/پیمان باولایت روی نمازجمعه/آرامش بهاری این انقلاب دارد/ارزد به صدفضیلت موی نمازجمعه/درانتظارمولا باشد رخ مصلی/چرخدبسوی مهدی گو
فرق بین شیعه و دوستدار بودنشخصی به امام حسین علیه السلام عرض کرد: یا ابن رسول الله من از شیعیان مخصوص شمایم. حضرت به او فرمودند: ای بنده خدا، طبق ادعایی که هم اکنون کردی، باید همانند ابراهیم خلیل علیه السلام از قلب سلیم برخوردار باشی؛ چون خداوند متعال درباره ایشان می فرماید: «و از شیعیان او حضرت ابراهیم است؛ زیرا با قلبی سلیم به درگاه خداوند آمد». پس در حال خود بنگر و ببین اگر قلب تو نیز مانند قلب ابراهیم علیه السلام است بدان که از شیعیان مایی
رمضان موعداخلاص ودعا و سحر است/وقت افطار و رضایت زخدابر بشراست/سفره رحمت وبرکت شده است پهن زمین/موسم دلبری حق وولا واثراست/رحل قرآن مسلمان شده زینت هرجا/لذت ذکر ومناجات وعروج و ثمراست/بسته شد دست ستم ازبر شیطان رجیم/موعد دوری ابلیس وگذرازخطراست/وصل کن جان گرامی به صفای ملکوت/درسحرزمزم دل موسم حال دگراست/دستگیری ز فقیران همه اش ایمانی است/بازکن پنجره دل که صفای بصر است/دیده بگشاوجمال ورخ مهدی بنگر/شیعه راگوشه چشمی زهمان منتظراست/
لبیک سوی مهدی راه نجات دین است/درفتنه وحوادث مشکل گشا چنین است/اندر زمانه ما دشمن پراز جنایت/اصلاح در درون کن سرمایه ات همین است/تاانقلاب مهدی یک گام آخرآمد/برنعمت ولایت بسیار آفرین است/کاشانه بصیرت لازم برای شیعه است/بهرنبرد آخر عمار همنشین است/بنگر عراق وشام واندر یمن چه باشد/ایران زسربلندی آوای سرزمین است/بهرظهور مهدی بایدکه شد مهیا/اینک زمان عزت برکل مسلمین است/
#پدر را نیک واقف دان از آن کژبازی مضمر
تو گردی راست اولیتر از آنک کژ نهی او را
وگر تو کژ نهی او را به استیزت کند کژتر
#مولانا
روز پدر پیشاپیش مبارک♥️
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[عکس 1121×1280]
مشاهده مطلب در کانال
به ماسه بنگر. چه میبینی ؟ دانه های هم اندازه متشکل از چند عنصر محدود که به راحتی با حرارتی به شیشه و امثالهم تبدیل میشود و دیگر قابل برگشت به شکل اولیه خود نیست. 
ماسه یکی از زیر ساختهای زمین است که آبها روی آن بنا شده اند یا بتنهایی بیابان هایی روان را ساخته اند.
طبق یکی از نظریه هایی که انسان امروزی بر آن بسیار پافشاری میکند ، زمین از مادر خود یعنی خورشید جدا شده و سپس سرد شده و بعد از مدتها به شکل امروزی خود درآمده. پس این وسط تلکلیف ماسه چه می
به بهار که میرسیم
فارغ از عمو نوروز و مهمانی و آجیل و مسافرت
و جدا از این رسوم زیبا و زشت آدم ها
انگار رنگ آسمان عوض میشود
انگار زمین در این سیر شتابانش هر سال به یک جای خوش آب و هوا از این جهان میرسد و کمی توقف میکند تا ما فرزندانش از مرکب روزمرگی پیاده شویم و بهتر ببینیم این منظره زیبا را
اما افسوس که خسته راهیم و چرت زدن در بهاران خیلی میچسبد
اصلا جهان را چه میشود در این زمان بر این زمین
حتما یک خبری هست
این را میشود از نگاه غنچه ها و صدای پرند
صد لشکر به فرمان دارم اما حبس و پاگیرت شدممیخکوب محکم به دیوار و به زنجیرت شدم
بی وفا این بی وفایی تا کجا مستمر است؟
آن زمان گفتی برو چندی است دلگیرت شدم
بگذر ای روز بدون یار و عشق
خود به چشم خود نبینی من که دل سیرت شدم؟
باز آی هر شب تو ای رویایی عشق
بنگر این رویازده بی شک که تعبیرت شدم
مردمان گویند که عمر بر حسب قسمت گذرد
هر زمان فکرت که کردم بی درنگ ترسان ز تقدیرت شدم
آنچنان آرامش جانی که هر شب قبل خواب
آن قدر فکرت کنم گویی که درگیرت شدم
من که با
ترس اساساً یک واکنش عادی انسان ها هنگام مواجهه با خطر است. این واکنش هدف  محافظتی دارد. هنگام مواجهه با خطر، سیستم عصبی  با ترشح هورمون  انسان را آماده« مبارزه یا فرار »  می سازد تا در برابر تهدید، مبارزه یا فرار کند. 
اما فوبیا یا هراس، ترسی غیر منطقی است که فرد نسبت به خطرات غیر واقعی و غیر منطقی احساس می کند. مثل ترس از محیط های باز یا بسته، ترس از حیوانات بی  آزار و… هراس یا فوبیا ترسی بیمارگونه است که عملکرد فرد را در زمینه های  مختلف مح
عنوان :  از سر کوی تو تا کوفه و شامم ببرند
خواننده : کربلایی حمید علیمی
فرمت فایل : mp3
حجم فایل : 1.83mb
زمان : 5:18
 
دانلود فایل / download
 
 
متن نوحه :
از سر کوی تو تا کوفه و شامم ببرند
نروم گر چه بدین تکیه کلامم ببرند
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
توام آورده ای و لشکر شامم ببرند
برادرم ...
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
توام آورده ای و لشکر شامم ببرند
با چه اجلال تمام آمدم اینجا با تو
بی تو بنگر به چه اجبار تمامم ببرند
به خداحافظی ات آمدم
11-  و من کلام له (علیه السلام)
> لابنه محمد ابن الحنفیة لما أعطاه الرایة یوم الجمل <
تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ عَضَّ عَلَی نَاجِذِکَ أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَکَ تِدْ فِی الْأَرْضِ قَدَمَکَ ارْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَی الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَکَ وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ.
خطبه 011-خطاب به محمد حنفیه 
آموزش نظامی 
اگر کوهها از جای کنده شوند تو ثابت و استوار باش، دندانها را بر هم بفشار، کاسه سرت را
لب فرو بند از طعام و از شراب  سوی خوان آسمانی کن شتاب  دم به دم بر آسمان می‌دار امید  در هوای آسمان رقصان چو بید دم به دم از آسمان می‌آیدت  آب و آتش رزق می‌افزایدت گر ترا آنجا برد نبود عجب  منگر اندر عجز و بنگر در طلب کین طلب در تو گروگان خداست  زانک هر طالب به مطلوبی سزاست جهد کن تا این طلب افزون شود  تا دلت زین چاه تن بیرون شود  خلق گوید مرد مسکین آن فلان  تو بگویی زنده‌ام ای غافلان گر تن من هم‌چو تن‌ها خفته است  هشت جنت در دلم بشکفته است جا
صد لشکر به فرمان دارم اما حبس و پاگیرت شدممیخکوب محکم به دیوار و به زنجیرت شدم
بی وفا این بی وفایی تا کجا مستمر است؟
آن زمان گفتی برو چندی است دلگیرت شدم
بگذر ای روز بدون یار و عشق
خود به چشم خود نبینی من که دل سیرت شدم؟
باز آی هر شب تو ای رویایی عشق
بنگر این رویازده بی شک که تعبیرت شدم
مردمان گویند که عمر بر حسب قسمت گذرد
هر زمان فکرت که کردم بی درنگ ترسان ز تقدیرت شدم
آنچنان آرامش جانی که هر شب قبل خواب
آن قدر فکرت کنم گویی که درگیرت شدم
من که با
تعمید دهنده ، با بازوان استخوانیش که در تاریکیِ سنگین بسوی اورشلیم اشاره می‌کرد ، کنارش ایستاده بود .
- نگاه کن ، چه می‌بینی ؟
- هیچ چیز .
- هیچ چیز ؟ فراروی تو اورشلیم مقدس ، آن روسپی است . او را نمی‌بینی ؟ بر روی زانوانِ چاق رُم نشسته است و می‌خندد . [...] قلعه‌ی او چهار دروازه دارد . کنار دروازه‌ی اولی گرسنگی نشسته است ، کنار دومی ترس ، کنار سومی ستم ، و کنار چهارمی ، دروازه‌ی شمالی ، ننگ . وارد می‌شوم . از خیابان‌هایش بالا و پائین می‌روم . به س
باگریه می سرایم این شعرکربلارا/تا همنوا بگردم پیغمبروخدارا/بهر حسین مظلوم این اشک مثل زمزم/داردرخ اجابت هرپرده دعارا/یک کاروان رسیده درکربلای مولا/تفسیر مینماید اوصحن نینوارا/مولاحسین ویاران آزاده وشریفند/دشمن به دل گرفته کینه زمرتضارا/هرتشنه لب گرفته تصویرآب آنجا/برکوفیان بیاموز آن گلشن عطارا/سرهازتن جداشد درپیش چشم زینب/برروی نیزه بنگر تمثال آشنارا/درقتلگاه آقاشدصحنه قیامت/اینک نمامجسم آن صحنه وفضارا/آتش گرفته خیمه سجاد هم درونش/خ
 
فقط اگه سرچ و سایت های خارجی باز بودن اینطوری روزشماری نمی کردم برای وصل شدن شبکه نت. اصلا الان خوشحالم که پیام رسان ها قطعن. به قول یه نفر الطاف خفیه س!
کارام مونده و هی به خودم میگم تقصیر خودته که اون موقع که وقت و نت داشتی، خودتو معطل و گرفتار چنان مساله پوچی کردی. یکی در میون کتاب میخونم و فکر میکنم و کتاب نمیخونم. باز میگم خوبه الان دارم میخونم! فکر نمیکردم این کتاب سنگین رو بکشم تموم کنم! انقد که مزخرف ترجمه کرده. دلم میخواد کتابشو ویرایش
باسمه تعالی
اما کن جهانگردی
اصفهان
غزل۱
در کنار ساحلی پر آب باشد اصفهان
لیک رودش دائما مسدود گردد ناگهان
بنگر این پل های زیبای همانند نگین
بهترین نوع است و مانندی ندارد در جهان 

حیف باشد شهر تاریخی ما گشته چنین
آب آن در شهرهای دیگری باشد روان
شهر تاریخی و صدها مرکز گردشگری
مسجد جمعه و ده ها نقش زیبنده در آن
وه چه زیبا مسجدی دارد، نگر از روی شوق
مردم دنیا همه مبهوت در نقش جهان
سازه های ماندگار اصفهان هم دیدنی است
چل ستون و دو منار بی نظیر اصف
برخیز ای برادر ای جان من فدایتبر خیز و کن تماشا بر پا شده قیامت
داغت زده برادر آتش به جان خواهرخاکم به سر برادر ای وای در عزایت
بعد از تو هتک حرمت از خیمه ها شد ای وای بر خاندان عصمت گشته بسی اهانت
برخیز کز فراغت بشکسته قامت منبنگر که خواهر تو شد راهی اسارت
آزرده گشته پای اطفال روی شن هابرخیز تا نمایی از کودکان حمایت
صبر و قرارم از کف بیرون شد ای برادربنگر مرا پریشان اما مکن ملامت
چشمان من ز داغت گردیده چشمه ی خونکرده به تن دو عالم رخت عزا ز دا
باسمه تعالی
اماکن مقدسقبرستان بقیع
امروز جهان شاهد تخریب قبور است
امید بشر اذن خدا، بهر ظهور است
چشم همه گریان شده از وضع قبورش
امروز دل شیعه پر از خون و صبور است
آرامگه چار امام است و بود مدفن اصحاب
آن باعث احیای ولایت و حضور است
ویران شده آثار قبور حسن و باقر و سجاد
هم صادق و هم آمنه اصحاب غرور است
دفن است خدیجه به همین خاک مقدس
در بین زنان شاخص و در کسب جسور است
یوم الهدم است روز خرابی عمارات
آن قوم ستم فاقد ادراک و شعور است
در مکتب ما منطق و
به هر جائی برای دیدن تو
به خاک و خون دلم را می کشیدم
ندانستی تو. من خاموش و جوشان
چو مرغی پر شکسته می پریدم
دلم میسوزد اکنون ای دریغا
برای دل غم و حسرت خریدم
بیا بنگر تو حال و روز من را
به چشمانی که غیز ازتو ندیدم
چه حاصل بردی از نامهربانی؟
هزاران حرف سرد از تو شنیدم
ببین حال"رسا" را دل بسوزان
که من از عشق مجنون آفریدم
#گیتی رسائی
♬♪♬♪ایران ای سرای امیدبر بامت سپیده دمیدبنگر کزین ره پر خونخورشیدی خجسته رسیداگر چه دلها پر خون استشکوه شادی افزون استسپیده ما گلگون است ،وای گلگون است♬♪♬♪ که دست دشمن در خون استای ایران غمت مرسادجاویدان شکوه تو بادراه ما راه حق راه بهروزی استاتحاد اتحاد رمز پیروزی استصلح و آزادی جاودانه در همه جهان خوش باد یادگار خون عاشقان،ای بهار تازه جاودان در این چمن شکفته ♬♪♬♪ باد……
 
بیادت هستم واین شعر گفتن ها بهانه ستغزل گفتن فقط یک گوشه از این حرفهای عاشقانه ستدلم بدجور می گیرد چواز تو دور ومهجورمبخوان حال دلم بنگر که اینها ناله هایی شاعرانه استزدرد دوریت از چشم خونبارم شب وروزموازهجران وغربت شام تارم چون فسانه ستغزلهایم همه مملو زدرد وغربت وعزلتواشعارم همه مرثیه هایی غمگنانه ستسپاهانی ام وعشق وطن دارم چه فرقی می کند من راکه شهرم اردبیل وفارس ، قم یاهگمتانه ستدرآشوبم و بد جوراین  دلم گیر است می دانیواین دلتنگی من
سال هشتاد و هشت، هرکداممان بیتی روی کاغذی نوشته و به در یخچال خوابگاه
چسبانده بودیم. ده سال بعد از آن، در حیاط حافظیه برای هم فال می‌گرفتیم، غزل‌هایی
آمد حاوی همان دو بیت. به هم نگاه می‌کردیم و می‌پرسیدیم چطور می‌تواند اتفاقی
باشد؟
و فقط این نبود. در حالی که داشتیم در حیاط حافظیه قدم می‌زدیم، «ع» پرسید:
«اگر برق اینجا برود چه می‌شود؟» چند دقیقه بعدش که سر مزار خواجه به فاتحه خواندن
ایستاده بودیم، برق رفت. دیدیم چه می‌شود.
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریده‌ام
دل را ز خود برکنده‌ام با چیز دیگر زنده‌ام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌ام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده‌ام
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده‌ام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیده‌ام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیده‌ام
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آ
حاج مهدی سلحشور
#سنگین
تا مشکتو تو آب زدی..... موجای دریا شد آروم
تا رو به ساحل اومدی... بغضی نشست توی گلوم
همون دم بود غربت دنیا شد نصیبم
رو لب گل کرد ناله های امّن یجیبم
بلند شو بنگر که شمشیرا رو کشیدن
آخه میدونم بدون تو من غریبم
اباالفضل...اباالفضل... 
وقتی داره به فرق تو... عمود آهن میخوره
قبل چشای باوفات... تیر به دل من میخوره
صدای زخمیت برای من دلنشینه
گرفتم دستای زیبا تو روی سینه
پاشو ببین مادرمون اومد عیادت
گرفته کل شریعه بوی مدینه
اباالفضل...
هیچ...........................
یک بی راهه ی مُمتد
یک حس غریب وسرد
 
انگارجهان خالیست
گویی همگی مُردن
 
دردنیای بدون رنگ
درهردومیان بدتر
 
دلهاآشفته ست
بنگر کجاخواهی رفت
 
این چوب دوسرهشتی
یک لحظه نمی ایستد
 
تکرار روزوشب
طاعون پرازخواب است
 
این جنازه ی بی حرکت
روح ازبدنش دَررفت
 
حسش درتوجامانده
دریاب گناهم را
لمس کن دستانم را
 
تنهامایک دِگَر راداریم
بگذارپنهان باشیم
 
هربارکه ماخواستیم،لذت ببریم ازهم
مردم بانگاه بد تیر شدن درقلب
 
سیگارپشت سیگار
چ
تو سایه و من نورم، تو ضعفی و من زورمتو جمعی و من فردم، بنگر که چه منصورم
مجبوری و آزادم، بی‌جایم و شهبادم تو خلقت اندوهی، من خالق مسرورم
از خویش برآرم دست، از خویش شوم سرمستتو با دگران شادی، من بی‌خود خودجورم
شاید که به شهر خویش یک سایه ز من یابیتو سایه ز من پوشی، من قابله‌ی نورم
من موسقی‌ام ای دل، آن موسقی رقصاننی زین هی‌و‌هی‌بازان، آن موسقی دورم
تو تارک این‌ها شو، برخیز تو اینجا شوفارغ ز کجین‌ها شو، برخیز به دستورم
پیغمبر دل گوید حلمی
اسمتونو جمع کنید ببینید چه شعری ساخته میشه! 

الف..........ای مهربان یارم
ب............باعشق تو میمانم 
پ............پای خسته ای دارم 
ت............تا هستی منم هستم
ث............ثابت میکنم هستم
ج.............جان من فدای تو
چ.............چند وقتی بمان بامن
ح.............حال از من نمیپرسی
خ.............خوابم با تو شیرینه 
د.............در جانم زدی رخنه
ذ.............ذره ذره آبم کن
ر.............رسوای جهانم کن
ز.............زلف خود پریشان کن
ژ.............ژنده جامه ای پوشم
س...........سر برشانه ام بگذار 
ش...........شوق من دو چندا
به نام خدای شنهای طبس


شهید سید مرتضی آوینی:
اگر شما با خدا باشید، همه‌ی
عالم با شماست.» و ما این حقیقت را در همه‌ی طول جنگ به‌کر‌ات
آزموده‌ایم. اگر مدعی بگوید پس چرا این بار سیلاب‌ها به جنگ شما آمدند،
می‌گوییم ما معتقدیم که مصلحت در آن چیزی است که اتفاق می‌افتد. سنت
لایتغیر خداوند این است که مؤ‌منین را در کوره‌ی شداید و بلایا آن‌همه
بگدازد تا کارآموخته شوند و استقامت پیدا کنند. درخت‌های کویر را بنگر.
سر استواری آنان در تشنگی و گرسنگی
چند روز پیش مابین صحبت‌هام داشتم به آقای برادر می‌گفتم نمی‌دونی که چه‌قدر دوست دارم زودتر از این حالت خارج شم و برم سرکار،الان که داشتم به جمله‌م فکر می‌کردم دیدم واقعا دوست ندارم توی آینده‌ی نچندان دوری که با سرعت داره به سمتم حرکت می‌کنه،شاید هم دارم به سمتش حرکت می‌کنم آدمی باشم که با بطالت عمرش رو می‌گذرونه،البته که این به بطالت نگذروندن عمر راجع به الان هم می‌تونه صدق کنه،خلاصه این‌که واقعا دوست دارم سریع‌تر از این مرحله از ز
در عالم یک چیز است که آن فراموش کردنی نیست. اگر جمله چیزها را فراموش کنی و آن را فراموش نکنی باک نیست، و اگر جمله را به جای آری و یاد داری و فراموش نکنی و آن را فراموش کنی هیچ نکرده باشی. همچنان که پادشاهی تو را به ده فرستاد برای کاری معیّن، تو رفتی و صد کارِ دیگر گزاردی. چون آن کار را که برای آن رفته بودی نگزاردی، چنان است که هیچ نگزاردی. 
پس آدمی در این عالم برای کاری آمده است و مقصود آن است، چون آن نمی‌گزارد پس هیچ نکرده باشد: «اِنَّا عَرَضْنَا
_____________________
کتاب جنگجوی عشق
✍️به قلم گلنن دویل ملتن
ترجمه سمانه پرهیزکاری
نشر میلکان
@milkanpub
سلام امروز میخوام از جنگجوی عشق براتون بگم
درسته کلمه ی ((عشق)) توی عنوان کتاب وجود داره اما باید بگم که توی این کتاب به طور کلیشه ای و کلی از عشق صحبت نشده که بشه حرکت بعدی هر شخصیت رو حدس زد.خلاصه بگم از اون مدل کتاب‌ها نیست که بخاطر کلمه عشق بخوایم نسبت بهش بدبین باشیم. 
کتاب، زندگی نامه ی خود نویسنده هست که به سبک رمان نوشته شده، پس این کتاب موهمی و
_____________________
کتاب جنگجوی عشق
✍️به قلم گلنن دویل ملتن
ترجمه سمانه پرهیزکاری
نشر میلکان
@milkanpub
سلام امروز میخوام از جنگجوی عشق براتون بگم
درسته کلمه ی ((عشق)) توی عنوان کتاب وجود داره اما باید بگم که توی این کتاب به طور کلیشه ای و کلی از عشق صحبت نشده که بشه حرکت بعدی هر شخصیت رو حدس زد.خلاصه بگم از اون مدل کتاب‌ها نیست که بخاطر کلمه عشق بخوایم نسبت بهش بدبین باشیم. 
کتاب، زندگی نامه ی خود نویسنده هست که به سبک رمان نوشته شده، پس این کتاب موهمی و
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است 
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که برآسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است 
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که برآسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل
سرت را بالا بگیر عباس! تو کنار حسن ایستاده ای. تو در آستانه عرشی! حسن، اسم رمز پرواز عرشیان است عباس! سینه زخمی و التیام ناپذیر او انباره ای از دردهای ناگفتنی است. او بیش از همه در داغ مادر، داغدیده است! می دانی؛ او با چشمان خود چادر خاکی فاطمه را دیده است. سیلی را، غلاف را، و بی شرمی چشمان غاصبان را هم دیده است. او داغ دیده است عباس! شقایق تفسیر سینه سوخته اوست؛ و این درد را تو بهتر از همه می فهمی. پسر علی باشی و ناموس تو را در میان کوچه ها هتک حرمت
باسمه تعالی
اماکن مقدس
غزل ۱
امروز جهان شاهد تخریب قبور است
امید بشر اذن خدا، بهر ظهور است
چشم همه گریان شده از وضع قبورش
امروز دل شیعه پر از خون و صبور است
آرامگه چار امام است و بود مدفن اصحاب
آن باعث احیای ولایت و حضور است
ویران شده آثار قبور حسن و باقر و سجاد
هم صادق و هم آمنه اصحاب غرور است
دفن است خدیجه به همین خاک مقدس
در بین زنان شاخص و در کسب جسور است
یوم الهدم است روز خرابی عمارات
آن قوم ستم فاقد ادراک و شعور است
در مکتب ما منطق و افکار م
دیر آمده‌ای مرو شتابان
ای رفتن تو چو رفتن جان
دیر آمدن و شتاب رفتن
آیین گل است در گلستان
گفتی چونی چنانک ماهی
افتاده میان ریگ سوزان
چون باشد شهر شهریارا
بی دولت داد و عدل سلطان
من بی‌تو نیم ولیک خواهم
آن باتویی که هست پنهان
شب پرتو آفتاب هم هست
خاصه به تموز گرم و تفسان
قانع نشود به گرمی او
جز خفاشی ز بیم مرغان
گرمی خواهند و روشنی هم
مرغان که معودند با آن
ما وصف دو جنس مرغ گفتیم
بنگر ز کدامی ای غزل خوان
مولوی
نام بلندش نقل هر منبر علی اکبردر آسمان معرفت، اختر علی اکبراز ساکنان عرش بالاتر، علی اکبرنور خدا را خوب بنگر در علی اکبرتا روز محشر رحمت حق بر علی اکبرچشم فلک هرگز ندیده مثل و همتایشآورده با خود خنده را، بر وجه بابایشدل بُرده از آل عبا با روی زیبایشبر بیت بابایش شده زیور علی اکبرتا روز محشر رحمت حق بر علی اکبردلداده ی حیدر شدن، توحید یعنی اینمست از می کوثر شدن، توحید یعنی اینعبد علی اکبر شدن، توحید یعنی ایندر ذات حق ممسوس چون حیدر، علی اکبر
من را نگاهی کن که محتاج نگاهم
غیر از تو را در این جهان هرگز نخواهم
بیچاره ای هستم که از تو دور ماندم
آقا ببین افتاده ای در عمق چاهم
خوبان همه خود را کنار تو رساندند
راهم بده آقای خوبم، روسیاهم
آلوده ای غرق گناه وشرمگینم
بی تو علی موسی الرضا من بی پناهم
من از گدایان در باب الجوادم
در انتظار لطف بی پایان شاهم
از زهر ، خیلی ناتوان گشتی بمیرم
تا صبح محشر از غم تو غرق آهم
خواهر نبود اما پسر آمد کنارت
باناله می فرمود : رفتی تکیه گاهم؟
اما نبودی کربلا ج
شده اینقدر دلتان تنگ بگیرد که حس کنید دیگر امانی باقی نمانده باشد برایتان؟ نمیدانم ، سخت دلگیر شده‌ام . سخت از خودم دلگیر شده‌ام و سخت دارم تمام زخم ها را با آثارشان با جزئیات دردهایشان به یاد می آورم ، یک جور خود آزاری محسوب میشود این کار ؛ مگرنه؟! دلم معجزه .. نه ، پشیمان شدم دلم معجزه نمیخواهد . دلم میخواهد بلند شم و دیگر خودم را شرمنده نبینم ، دیگر مغموم نبینم . دلم سخت تنگ است ولی معجزه .. ته دلم ، گوشه ی آن بطن راست یک معجزه ی کوچک میخواهد . ی
سجده کرد روی خوارم برای ذات عزیز بزرگت، سجده کرد روی فرسوده فانی‌ام و برای ذات همیشگی ماندگارت، سجده کرد روی پیوسته به تهیدستی‌ام برای ذات بی‌نیاز بزرگت، سجده کرد رویم و گوشم و چشمم و گوشتم و خونم و پوستم و استخوانم و همه آنچه زمین از بار وجود من برداشته در برابر پروردگار جهانیان.
خدایا بر نادانی من به بردباری‌ات و بر تهیدستی من به توانگری‌ات و بر خواری من به عزّتت و سلطنتت و بر ناتوانی من به توانایی‌ات و بر ترس من به ایمنی‌ات و بر گناهان
بنگر مرا ، تصویری از تنهایی ام
بی شک تو بودی علت پیدایی ام
 
من چون کنم وقتی که دل می خواهدت ؟
هم کز فلک بر شد سر سودایی ام
                                                                 
آه آفریدند از غم خالص مرا
نیز اشک شد سرچشمه ی زیبایی ام
 
عشقی وجودم را گرفته از خودم
چون ترس پایان نیست در شیدایی ام
 
آن رفتنت در خود چو بلعیده مرا
امروز تکراری و بی فردایی ام
 
هر شانه ام کس می کشاند سوی خود
جسم خاکی دارم و دریایی ام
 
این قسمتم را در غیابم داده اند
می سو
نمی دونم چرا ما آدمای این دوره، از نصیحت شنیدن خوشمون نمیاد. 
یعنی کلا از موعظه و پند و اندرز فراری هستیم. 
درحالی که خداوند به پیامبرش دستور میده که "و ذکِّر، فإنَّ الذکری تنفع المومنین" " موعظه کن که موعظه به مومنان سود می رساند." 
اصلا قدیما میرفتن پیش آدمای خوب، میگفتن ما رو موعظه کنید. 
یا خود مولای متقیان، به یکی از صحابه شون میفرمایند که منو موعظه کن!! چون در شنیدن اثری هست که در دانستن نیست... جل الخالق!
حالا اینکه انقدر از زیر بار موعظه ش
AGLA  GOZBEBEGIM گریه کن چشم من 
Güneşede heves dölü bana ne bundan
در طلوع خورشید نشاط و شادابی است اما چه تفاوتی به حال من میکنه؟
Bak ben yine yetık ziyan kederlerdeğim 
بنگر که من بازهم در غم و اندوه فراوان به سر می برم
Sevdim sevdim sevilmedim gülemedim ben
دوستی و محبت کردم اما هیچگاه مورد محبت قرار نگرفتم
Şimdi aslim nerelerde ben neredeğim
اکنون لیلی من کجاهاست و من کجا هستم؟
Ağla ağla gözbebeğim
گریه کن ، گریه کن ای چشم من
Ağlamaya döymadin sen
تو از گریستن سیر نشدی
Oda gitsin sen tükenme
این هم میگذره ، تو ضعف نشان مده
Zaten mütlü olm
امشب چو حق زنده می داده به خیراتیمست است و خراباتی این روح سماواتی از مغرب پیمانه جان را خبری آمدآن عالم ناپیدا دیدیم به اصواتی دیدیم همه حلقه در بند و به تاراجندگفتم که چه باشد این، صد کیش و دو صد ماتی بگذشت سویم پنهان، گفتم به کجا ای جانپاسخ بده آنم را بنشین تو به ساعاتی بنگر همه در خوابند، بی آینه می‌تابندخواهند تو بت باشی گردند به طاعاتی گفتا علف هرزند، یک سایه نمی‌ارزندامّا دم حق باشد این سایه‌ی سقراطی گفتم همه اسرارت بفروخته‌اند
 
اینک در کثرت نسل ماهی و ویژگیهای آن تأمل و اندیشه کن. اگر می بینی که در درون یک ماهی آنقدر تخم (خاویار) هست که به شماره نیاید، به خاطر آن است که کار بر ماهیخواران که شماره آنها اندک نیست آسان گردد. حتی درندگان جنگلها هم برای شکار ماهی به آب پناه می آورند. در این وقت این حیوانات اگر ماهی را بیابند آن را از آب می ربایند. حال که درندگان خشکی ماهی می خورند، پرندگان ماهی می خورند، مردم ماهی می خورند و حتی ماهیان هم ماهی می خورند حکمت و تدبیر چنان به ک
آسمان را تابیدن به پیمانه‌ی عشق، و زمین را از خون سرخ انار سیراب کردن، به پیمان نور. خورشید را در خویش جستن، و از خویش برون افکندن، و خواب را دیدن و با مضراب نواختن. از رویاها جامی شایسته‌ی سرمستی بهر مردمان هدیه آوردن. از اندوه روی برگرداندن و از ترس و عذاب، و زهد را به صلّابه‌ی وجد کشیدن. 
مست کن! آرام باش! بیندیش! بنگر! بیدار باش، با چشم دل. ظرف‌ات را بشناس، خودت را بشناس. بال‌هایت را تا آنجا که میسّر است بگشا، نه کم و نه افزون. خدا با توست، م
فصل پنجم: انتخاب سرنوشت
16. دقت در انتخاب
قال الامام الصادق علیه السلام:
انما المراة قلادة فانظر ما تتقلد.
امام صادق علیه السلام فرمود:
زن همانا گردنبندی است، نیک بنگر که چه گردنبندی را به گردنت آویزان می کنی.
وسائل الشیعه، ج 20، ص 33
17. وصلت نکردن با خانواده ناشایست
ادامه مطلب
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم
گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
گفت که تو شمع شدی قب
مرگ سرخ اندر رکاب مهدی زهراخوشست
 

جنگ با دشمن کنارمهدی زهرا خوشست
اقتدا کردن به راه سرخ عاشورا خوشست
 
زندگی زیباست اما ای عزیزم گوش دار
مرگ سرخ اندر رکاب مهدی زهراخوشستگرچه بسیارست خیل آرزوهای بشر آرزو بهر ظهور دلبر والا خوشستزندگی بی روی مهدی که ندارد لطف و حالزندگی تحت لوای سبز آن مولا خوشستهر طرف بنگر زده سر،فرقه ای ضاله ولی پیروی ازمکتب توحید عاشورا خوشستمد شده ازمکر شیطان بد حجابی خواهرم پیروی ات ازحجاب حضرت زهرا خوشستآرزومند زی
مرگ سرخ اندر رکاب مهدی زهراخوشست
 

جنگ با دشمن کنارمهدی زهرا خوشست
اقتدا کردن به راه سرخ عاشورا خوشست
 
زندگی زیباست اما ای عزیزم گوش دار
مرگ سرخ اندر رکاب مهدی زهراخوشستگرچه بسیارست خیل آرزوهای بشر آرزو بهر ظهور دلبر والا خوشستزندگی بی روی مهدی که ندارد لطف و حالزندگی تحت لوای سبز آن مولا خوشستهر طرف بنگر زده سر،فرقه ای ضاله ولی پیروی ازمکتب توحید عاشورا خوشستمد شده ازمکر شیطان بد حجابی خواهرم پیروی ات ازحجاب حضرت زهرا خوشستآرزومند زی
دوستت دارم و از گفتنش ابایی ندارم
بگذار مرا هر چه میخواهند بخوانند این مردم
چون لیلی من تو باشی
مجنون و مستم گر بخوانند دردی نیست
درد آن است که من مجنون باشم و تو لیلی نباشی
سکوتم را بنگر
فریادهای خاموشم را نمی بینی
عشق را در چشمانم و در اندوه نگاهم نمی بینی
من فریاد خاموشم
ناله پردرد عشق بی فرجامم
مسافری خانه بدوشم
سربازی بدون وطن
وطنم، سرزمینم، خانه ام دل زیبای توست
چشمان و لبانت 
آه از چشمان و لبانت که قبله گاه من بودند
دریغ شدند از من در ک
دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را


دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا




کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز

باشد که بازبینیم دیدار آشنا را



ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا



در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل

هَاتَ الصََّبوح هُبََّوا یا ایها السکارا



ای صاحب کرامت شکرانه سلامت

روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را



آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا



در کوی نیک نامی ما را گذر ندا
 عَظُمَ یا سَیدی اَمَلی وَسآءَ عَمَلی فَاَعْطِنی مِنْ عَفْوِکَ بِمِقْدارِ اَمَلی وَلا تُؤاخِذْنی بِاَسْوَءِ عَمَلی
 وقت توبیخ نبین زشتی اعمالم را
وقت بخشش بنگر کثرت آمالم را
با تعمد دم در ماندم و داخل نشدم
تا که جویا بشوی لحظه ای احوالم را
با نظر سوی گناهان خودم، داد زدم
عفو کن این همه گستاخی و جنجالم را
کرمت زود رسید و به طمع افتادم
چشم پوشی بنما دوزخ افعالم را
زیر و رو کن دل من را، خبری در پیش است
خوانده ام قبل نبأ، سوره ی زلزالم را
با تسا
دانلود آهنگ زیبایی دنیا تویی، مهراد دریا تویی - موزیک ایرانی
Ahang zibaei donya toei Mehrad M
زیبایی دنیا تویی، مهراد دریا تویی - موزیک ایرانی شده ام اونی که باید با تو به غم و غصه بخندم تو مال منی حاضرم این بار با کل جهان شرط ببندم میرقصمو شادم به هوایت جانم به فدایت رحمی کن و بنگر که دل و دیده چگونه افتاده به پایت از عالمو آدم سری طوری که تو دل میبری عاشقترین عاشق منم زیبایی دنیا تویی وقتی خود دریا تویی دل را به دریا زدم از عالمو آدم سری طوری که تو دل میبری ع
 عَظُمَ یا سَیدی اَمَلی وَسآءَ عَمَلی فَاَعْطِنی مِنْ عَفْوِکَ بِمِقْدارِ اَمَلی وَلا تُؤاخِذْنی بِاَسْوَءِ عَمَلی
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی شب ۲۴ رمضان ۹۸
وقت توبیخ نبین زشتی اعمالم را
وقت بخشش بنگر کثرت آمالم را
با تعمد دم در ماندم و داخل نشدم
تا که جویا بشوی لحظه ای احوالم را
با نظر سوی گناهان خودم، داد زدم
عفو کن این همه گستاخی و جنجالم را
کرمت زود رسید و به طمع افتادم
چشم پوشی بنما دوزخ افعالم را
زیر و رو کن دل من را، خب
 
 
باسمه تعالیگفتگووصف استادجمکران خانه ی زیبای همه منتظرانمیثمی کرد دعا بهر خود و هم دگرانیاد استاد نمودست و کند شکر خداچون رجالی بود استاد همه استاداناو نه تنها به ریاضی است که ماهر باشدمرد تقواست و اخلاق، بود از خوبانهر چه را داشت رجالی، بنماید عرضهآسمانی است سخی و بود او پر بارانگر چه بسیار توان صرف کند در تعلیممهربان است به حال همه ی همکارانافتخاریست که شاگردی او را بکنیمچون پناهی است برای همه ی ره پویانشعرهایش چو مقالات پر است از م
علامه حسن زاده آملی (حفظه الله):
برادرم! حرف این و آن را مزن، دم فروبند و تماشا کن. بنگر و عبرت بگیر. به فکر خود باش. دست توسل به دامن خاتم اوصیاء و اولیاء امام زمان مهدى موعود حجه بن الحسن العسکرى (علیه السلام) دراز کن که گردنه هاى سهمگین و هولناک در پیش دارى و آن بزرگوار امیر کاروان است. از افراط و تفریط بپرهیز! اهدنا الصراط المستقیم گوى. از پیروى نفس حذر کن! از اوباش بگریز! به مضمون نامه اى که در پیش تقدیم داشتم عمل کن. به آن چه که شفاها معروض داش

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها