نتایج جستجو برای عبارت :

اندر احوالات عید

سلام همراهان گرامی اچ پلاسخدمت روی گل شما عرض کنم که جدیداً تو وبلاگ ها که نگاه میکنم تیتر "اندر احوالات" رو زیاد میشنوم حالا خودم دست به کار شدم تا یه اندر احوالات برا خودم داشته باشمپس با من همراه باشید...❤️️اندر احوالات فضای مجازیوالا دیگه ازش خسته شدم . آخه واقعا انسان رو کلافه میکنه . توی دویست تا گروه و کانال باشی ولی اعصاب نداشته باشیجونم براتون بگه یه بار جوگیر شدم زدم تلگرام رو از ریشه حذف کردم . چون داشت اعصابم رو خورد می کرد . البته
بهتر نبود این لباس صورتی بیمارستان ها سایز بندی داشت؟
خیلی داغون شده تیپم
دارم توی لباسه گم میشم
فعلا بخش اورژانس بستری شدم،اوضاع انقدر خنده داره
خانوم روبروییم نشسته داره تخمه میشکنه :)))
 البته منتظر جواب ازمایش خون هستم
دکتر گفت باس خون تزریق بشه بهم
خب همون طور که درجریانید یا نیستید ، روابط فامیلی و خواهر برادری در این سریال واقعا پیچیده است! 
من تا نیمه سریال در تلاش برای فهمیدن این روابط پیچیده بودم، پدر همش میخواست بفهمونه بهم که قضیه چیه! و من‌نمیفهمیدم ...
دست آخرم بهم‌گفت تو مگه ارتباطات نمیخونی؟ چطور نمی فهمی این‌جیزارو؟
و 
من
هیچ
من
نگاه!
چند روزی مرخصی گرفتم که یعنی چند تا کار انجام بدم
اما
امان از این xilinx اول که تحریمیم نذاشت وارد سایت بشیم
حالا هم که وارد شدیم اطلاعات حسابم رو دیده میگه نمیتونیم این اطلاعات رو تایید کنیم...
هر چند من یکمی "askfhdhf" چرند بجای آدرسو اینا نوشتم ....
مرض داره
متن نوحه ترکی احوالات قتلگاه امام حسین (ع)
متن نوحه احوالات قتلگاه؛ زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در قتلگاه ؛ متن نوحه ترکی قتلگاه
زبانحال حضرت زینب (سلام الله) در قتلگاه
باجین بو آیریلیقا بی قراریدور یارالی
 مثال بلبل اِیشیم آه و زاریدور یارالی
ادامه مطلب
دیگه میخوام استعفا بدم .
خسته ام از سوختن های مدام  .
از ققنوس بودن !
اینبار از وسط آتش کسی بیرون نمیاد ...

روح وحشی
+شرمنده که نمیتونی با سوختنم سلفی بگیری .
به همین خوندن و گزارش هام اکتفا کن !
این مدلی شدیم دیگه !
مرگ چه جسمی و چه روحی شده وسیله ی سرگرمی .
شعرام
 واگویه هام
 این یادداشت هام بخصوص "اندر احوالات روح وحشی " شرح حال خراب یک آدم ه که از آدم بودن خسته است .
بسم الله
وقتی دو روز گوشی داری
ولی نداری!
 اندر احوالات هنگیدن پارس جان!
کارم به جایی رسیده بود هرکسی میتونست جواب تلفنش رو بده بهش غبطه میخوردم!
خلاصه این بازی کثیف با فلش کردن گوشیم تموم شد فعلا!!!
ولی راه همچنان ادامه داره
دکتر گوشی برگشته میگه: اینو از کجا آآوردی؟؟؟
:/
اینقد من سر داشتن پارس فحش خوردم و چشم غره دیدم که نگو!
خلاصه قدر گوشی هاتونو بدونین:)
ادامه مطلب
وقتی چندین و چندوبلاگ داشته باشی، همین میشه که ندونی تو کدوم بنویسی. تو یکی میترسی پرستیژ خانمانه بودنت بریزه به هم. در اون یکی رو هم گل گرفتی. یکی دیگه رو هم که نوشتی به روز نمیشه. اینجا هم انگار حال نمیکنی. اما تو دلت میخواد بنویسی. چه خوب چه بد. چه نوشته هات به درد لای جرز دیوار بخوره و چه به درد قاب گرفتن برای سالن پذیرایی. میرم به وبلاگهای دیگه سر میزنم، غبطه میخورم به حال صاحباشون. راحت مینوسن. منو هزار غول ریز و درشت احاطه کرده که اگه بخوام
«چون عمر به سر رسد چه بغداد و چه بلخ
پیمانه که پر شود چه شیرین و چه تلخ
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سلخ به غره آید از غره به سلخ»
ولی فردا صبح به این فکر نکن که چه کردی. اهمیتی نداره. فقط راهت رو بکش و برو‌ از اون‌جا؛ تا شبی دگر، جایی دگر.
تحقیق افکار و احوالات امین الدوله
دانلود تحقیق کارشناسی ارشد رشته تاریخ با موضوع افکار و احوالات امین الدوله، در قالب فایل word و در حجم 207 صفحه. مهمترین موفقیت امین الدوله در طول دوران صدارتش تشویقی بود که از دانش آموزان می کرد و مدارس ابتدایی را به شیوه اروپایی در ...
از زمانی که این ویروس کرونا اومده، من به کلی تغییر کردم 
مدام به اون دنیا و مرگ فکر می کنم. خیلی کارهای اشتباهم رو ترک کردم. کسی جرات داره غیبت کنه، صورت من قرمززززز میشه.میرم تو شکم غیبت کننده که حرف نزنه.رفتارهام تحت کنترل هست شدیداااااا.نماز صبحها هم قضا نمیشه :)
ویروس کرونا برای هر کی که بد شده برای من خوب بود 
هر چند میدونم وضعیت خوبی نیست. ولی باید صبر کرد .مرگ هر کسی رو خدا میدونه 
دیر یا زود وقت مرگ میرسه 
اینا ورژن های جدید مردم دوستی و حیوان دوستی و.... هستن که اپدیت میشن:)))
1-اندر احوالات من و دختر عمه !!!
2- خاطرات منو کرم خاکی ها !!!
3- منو دختر عمویی که حتی با اش هم سس میخوره :(
4- خاطرات شیرین تقلبها!!!
5- اندراحوالات منو معاون دوران دبیرستان :||||||||||||
6- .... ( باید یادم بیاد )
     خب میرسیم قسمت دوم ماجراهای منو دختر عمه:)
یه روز رفته بودیم پیک نیک.. تاب بسته بودیم نوبتی بازی میکردیم.. اعتراف میکنم من هرچقدم خشونت به خرج بدم انصافا کارای خیلی خطرناکو انجام نمیدم ولی دختر عمم چرا( کی میگه ماستمن ترشه ). ماجرا از اونجایی شروع شد که من که نشسته بودم و دختر عمه جوون قرار بود هلم بده، تابو برد بالا یه لحظه من متوجه شدم یکم شله گفتم همونجوری نگه دار یکم طنابو سفتش کنم.. تا یه دستمو ول کردم از طناب یهو از همون بالا هلم داد!!
ا
که من از علاقه و محبتم نسبت به ترمه یا همان بته جقه نگویم! از علاقه ام به نقاشی های گل و بلبل نگویم! تقریبا تمام زندگی ام این طرح و نقش را دارد و البته اتفاقی این قالب را پیدا کردم.
دنیا دنیا ذوق کردیم از قالب جدید...
فکر کنید چقدر در طراحی این نقش ها هنر به کار برده شده...
متاسفانه مردم این دوره زمانه خارجی پسند شده اند. 
+بی خوابی تقریبا داره به 48 ساعت میرسه. این پست را هم برای تلطیف روحیه نوشتم وگرنه حتی نمیتوانم انگشتان زارم را تکان بدهم و تایپ ک
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بستگشاد کار من اندر کرشمه‌های تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاندزمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشودنسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کردولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
چو نافه بر دل مسکین من گره مفکنکه عهد با سر زلف گره گشای تو بست
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصالخطا نگر که دل امید در وفای تو بست
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفتبه خنده گفت که حافظ برو که پ
های:"]
من الان خونه یکی ازدخاله هام تشریف دارمو قراره تا صب همینجا باشم صب زودم میرم خونه و بعدش هم که راهی مدرسه میشم. فیلم تبدیل شوندگان 1 رو ریخته بودم تو گوشی و میخواستم ببینم که وقت نشد •_•
الان وازلین مخصوص بچه {مال پسر خالمه) زدم به دستام در یه حال بسی خرسندانه هستم چون خعلی خوش بوئه ^^
و الان هم زیر پتوئم و بسی چشم انتظار فردا که به لبتاپ عزیزم برسم*-*
یه رمان هم تا یه جاهایی نوشته بودم ژانر پلیسی درام تصمیم گرفتم اونو اینجا بزارم و بعد سعی
سال گذشته شب یلدا ، همه‌ی خاله ها و بچه ها و نوه ها خونه‌ی مادربزرگم دعوت بودیم و مراسم شب چله اونجا برگزار شد. از اونجایی که امسال خیلی ها باید طرف همسرهاشون رو هم راضی نگه میداشتن، پنجشنبه شب رو یک ویلا خارج از شهر رزرو کردیم و همگی دور هم جمع شدیم و تا عصر جمعه در کنار هم بودیم و خیلی خوش گذروندیم.
و اما دیشب که شب یلدای اصلی بود با خواهر شوهرها و پسر خواهر شوهر منزل مادر شوهر جمع شدیم به صرف کوفته که خواهر شوهرم پخته بود و میوه و دسر که ما آم
در ستایش سرور جوانان اهل بهشتسبط پیغمبر تویی یا مجتبیزاده حیدر تویی یا مجتبینور چشم فاطمه دخت نبیحامی مادر تویی یا مجتبیدر سپهر پر فروغ پنج تنچارمین اختر تویی یا مجتبیخوبی خوبان همه اندر تو جمعکان سیم و زر تویی یا مجتبیسرور اهل جوانان بهشتبر کریمان سر تویی یا مجتبیخانه ات را در به روی خلق بازاجود و اکبر تویی یا مجتبیبا فقیران حشر و نشرت بی نظیرلطف را مظهر تویی یا مجتبیچهره ات یادآور ختم رسلبا شکوه و فر تویی یا مجتبیدر شجاعت برتر از وصف و بی
 
ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کنی
اسباب جمع داری و کاری نمی‌کنی
چوگان حکم در کف و گویی نمی‌زنی
باز ظفر به دست و شکاری نمی‌کنی
این خون که موج می‌زند اندر جگر تو را
در کار رنگ و بوی نگاری نمی‌کنی
مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا
بر خاک کوی دوست گذاری نمی‌کنی
ترسم کز این چمن نبری آستین گل
کز گلشنش تحمل خاری نمی‌کنی
در آستین جان تو صد نافه مدرج است
وان را فدای طره یاری نمی‌کنی
ساغر لطیف و دلکش و می افکنی به خاک
و اندیشه از بلای خماری نمی‌کنی
حا
باسمه تعالینیایشدعای سماتغزل۴گفت باقر این دعا را از برای سالکان و عارفاناز شمیمش میشود مسرور قلب و روح و جانقلب ها را می کند شاداب آن اسمای پاکخوانده گردد عصر جمعه، مشعل عشق و روان
حاوی اسرار حق باشد سمات و نام هومستحب باشد قرائت، گر توانی آن بخوانپر ز رمز است و نشانه در اجابت این دعازین سبب خوانند آنرا چون سمات و یک نشانهست مقبول عوام مردم و اصحاب خاصپر ز مضمون های عالی و معارف اندر آنمی کند محفوظ ما را از شیاطین دروندور سازد دشمنان را، از
باسمه تعالینیایشدعای سماتغزل۴گفت باقر این دعا را از برای سالکان و عارفاناز شمیمش میشود مسرور قلب و روح و جانقلب ها را می کند شاداب آن اسمای پاکخوانده گردد عصر جمعه، مشعل عشق و روان
حاوی اسرار حق باشد سمات و نام هومستحب باشد قرائت، گر توانی آن بخوانپر ز رمز است و نشانه در اجابت این دعازین سبب خوانند آنرا چون سمات و یک نشانهست مقبول عوام مردم و اصحاب خاصپر ز مضمون های عالی و معارف اندر آنمی کند محفوظ ما را از شیاطین دروندور سازد دشمنان را، از
شمع اندر شب بسوزد، عمر خود سازد تباه،
می دمد صبح سفید و میشود روزش سیاه.
گرچه شمع اندر سرش باشد کلاهی همچو زر،
بامرام آخر سرش را م یخورد این زرکلاه.
خانه را روشن نماید شمع از سوزش، ولی
گشته است او قاتل پروانه های بی پناه.
هر قدر این عالم فانی شود روشن ز نور،
سبز گردد هر کجایی سایه ها در روی راه.
سعی کمتر کن برای شهد، که از شهد خود
خانه ویران است زنبور عسل هر سال و ماه.
حقتلاشی خلق را چون حلقه در حلقش شود،
از صوابی گر سخن گویی، شود آخر گناه.
به گمونم باید یه دفترچه یادداشت برای خودم تهیه کنم تا همیشه همراهم باشه و چیزی که در لحظه تجربه‌اش می‌کنم یا به ذهنم میرسه رو به صورت کلیدواژه ثبت کنم. اصلا نمی‌دونم اون انرژی اولیه رو از کجا آوردم که اینقدر مفصل شروع کردم. شاید به خاطر این بود که قبلش هیچی نگفته بودم و یه سری حرف‌ها تلمبار شده بود. شایدم چون این روزها اتفاق معمولی خاصی برام نمی‌افته تا یادم بمونه که بخوام ثبتش کنم، در صورتی که مطمئنم می‌افته و اون لحظه برام حس خاصی داره. ش
پدر اندر پدر اندر پدرم نوکرتست
افتخارم همه این است سرم نوکر تست
بسته ام شال عزا را به سر کودک خود
باشد آقا که بگویم پسرم نوکر تست
مادرم شیر غم عشق ترا داده به من
هرچه دیدیم به شهر و سفرم نوکر تست
همه ی هستی ما بسته به الطاف شماست
این دل محتضر و مختصرم نوکر تست
دخترانم همگی گریه کن داغ توام
افتخاری است چنین مفتخرم نوکر تست
اشک می ریزم و با داغ شما دمسازم
پدر اندر پدر اندر پدرم نوکرتست
آن ۸.۵ ساعت اختلاف زمانی که بین تهران و تورنتوست را یادتان هست؟ 
بالاخره کار دستمان داد
صبح بیدار شدم و در عوالم بین خواب و بیداری دیدم جایی نوشته چند نفری در مراسم تشییع جان دادند
باورم نشد
 
بعد آن ۵ساعتی را که ما در حالت آماده باش جنگی به سر بردیم،‌شما خواب بودید و ما خدا خدا میکردیم همه چیز وقتی شما از خواب بیدار شده‌اید به خیر گذشته باشد
به خیر که ختم نشد اما زبانه شرش کوتاه شد و همان موقع ها که ۴۵ دیوانه توییت کرد All is well، شما هم کم‌کم چ
دیگه به سبک نوشتن نویسنده ی کتابی که دارم می خونم عادت کردم.می تونم به جرئت بگم جزو کتاب های مورد علاقه ی منه. :) با این حال دلم برای شخصیت اصلی دوم کتاب می سوزه.بیچاره معلومه که تنهاست.خب به هر حال کسانی که خیلی دوستش دارن الان اطرافشن. :) حدود 50 صفحه ی دیگه به پایان کتاب مونده و من از همین الان احساس می کنم که دلم برای شخصیت های کتاب تنگ می شه. :) دیروز فهمیدم که کتابی که دارم می خونم هنوز ادامه داره و ادامه اش توی دوتا کتاب دیگه است.متاسفانه دو کتا
کمی ناامیدمدوست داشتم شجاعت داشتم و ترس از روبه رویی با موانع و مشکلات رو کنار میذاشتم میرفتم دست به عمل میزدمبا قدرت تمام کارهارو انجام میدادمتا از خجالتِ عذاب وجدانی که این روزا(شایدم خیلی وقته) بابت تنبلیم دارم دربیام.این چند روز یکم جدی تر دارم درس میخونم تا ارزوهام فقط ارزو نباشه
دلم نمیخواد فقط رویا ببافم دلم میخواد اینهمه فکر و خیال که دارم یه جایی یه زمانی رنگ واقعیت پیدا کنهمیخوام راهی پیدا کنم که در ورای این چهار دیواری لذت زندگی
۱) اندر احوالات خوابگاه مسوول خوابگاهی داریم که می فرمایند شب یا تا ۹ و نیم خوابگاه باشید یا اگر تاخیر زیاد دارید کلا نیایید همونجایی بمونید که بودید ... این جوری با این قوانین ناقص مراقب بچه های مردم هستن ... خب آدم حسابی وقتی مادر و پدر من راضی هستن و در جریانن که کجا بودم چرا نباید بیام سرمو رو بالشت اتاق خودم بزارم ۲) زمزمه هایی از اضافه شدن یک دانشجوی انتقالی به بخشمون داریم، مثل پارسال؛ امیدوارم امسال استادامون، ما دانشجوها رو هم از خودشو
سر گرمی مردم از طریق رسانه، اخبار و روزنامه ها و تصویب قانون های نادرست نه تنها حکایت این روزهای جامعه ما است بلکه سالها است که مردم ما اینگونه سرگرم شده اند.
زمانی با اخبار فوتبال اندر احوالات فلان مربی خارجی یا بازیکن فوتبال که میلیاردها تومان پول دریافت کرده و قهر کرده و رفته! و حالا مسئولین ما هواپیما می فرستند تا بیاید یا خودشان به دنبال او می روند!
زمانی با چند برابر شدن قیمت مسکن و خودرو توسط دلالان!
زمانی با نرخ ارز و طلا!
 زمانی با
دو روز دیگه کنکوره اندر احوالاتم بگم واقعیتش اینکه داره قلبم میاد تو
دهنم برام مهمه چون زندگیم قراره تغییر کنه من هر جوری هست باید برم
بیوتکنولوژی پزشکی .خنده های اونو یادم نرفته وقتی گفتم من علاقه ی اصلیم
اینه اشتباهی اومده بودم .بعدش سرد شدیم باهم من دور شدم چون نیازی نمیدیدم
بمونم البته دیگه دلیلی هم نداشتم .همیشه تصورم از رفتن اینکه یا آدم
میمونه یا میره برا همیشه !ولی رفتن برا همیشه واقعا سخته انتظار رو به
همراه داره دلتنگی رو !مث من
دیروز به خاطر مراسم عزای پسرخالم ، عمه ها و عموهام و ..اومدند ، جایی که منتظرشون بودیم درست آرامستان قرار داشت ، ما پیاده شدیم و فاتحه به دایی دادیم ، ما زیاد میریم اما وقتی اونها اومدند متوجه شدم آخرین زمانی که سر خاک دایی اومدند ۳۶ سال گذشته !!! 
زمان بسی طولانی ... اونجا بود که زن عموم گفت من یک خواهر ۹ ساله داشتم که اونم اینجا خاک شده ، حتی یکبارم سر خاکش نیومده بود ، هرچند نتونست سر خاکش بره در سرمای سوزناک اما دلش براش تپید . 
دارم فکر میکنم ب
سر گرمی مردم از طریق رسانه، اخبار و روزنامه ها و تصویب قانون های نادرست نه تنها حکایت این روزهای جامعه ما است بلکه سالها است که مردم ما اینگونه سرگرم شده اند.
زمانی با اخبار فوتبال اندر احوالات فلان مربی خارجی یا بازیکن فوتبال که میلیاردها تومان پول دریافت کرده و قهر کرده و رفته! و حالا مسئولین ما هواپیما می فرستند تا بیاید یا خودشان به دنبال او می روند!
زمانی با چند برابر شدن قیمت مسکن و خودرو توسط دلالان!
زمانی با نرخ ارز و طلا!
 زمانی با
امروز ارائه داشتم.
کار پروژه‌مون رو باید برای اساتید ارائه میدادم. 
انقدر درگیر کار بودم که داغون شدم اصلا.
دلشوره رتبه‌ها بگیر نگیر داشت، هی یادم میومد دلشوره میگرفتم، هی یادم میرفت درگیر کار میشدم!
حالا فکر کن وسط ارائه به محض اینکه آقای دکتر مشغول حرف زدن با اساتید شد زدم سایت سازمان سنجش. نتیجه نیومده بود.
وسط ارائه یکی از همکارها علامت داد: نتایج!
منم علامت دادم: نیومده! :))
باز علامت داد: چرا اومده.
فقط منتظر فرصت بودم. 
تا یه لحظه مجال پی
حس میکنم امسال مادرانه‌تر در آغوشتم :) 
و خب این یه دنیاست . . . 
 
الحمدلله که مادرمی.
 
بزودی به شکرانه این حس، یه نماهنگ میسازم برای شما، حضرت مادر جان
به مدد امیرالمومنین . . . 
این حس اینقدر زیباست
که اگر خیلی چیزها رو ازم بگیری و همین یه دونه رو بدی، احتمالا بیارزه :)
امروز پیام‌داد دهنت سرویسسسس فلانقد پول گوشی دادم 
وبهش گفتم ب منچه خودت جوگیر شدی گفتی گوشی بگیرم؟ 
منم گفتم فلان مدلا خوبن وقیمتشونم مناسبه ن اینکه بری شیائومی
مدل بالا بگیری 
بعد گف رز سفید و قرمز گرفته بودم واسش،بردمش جیگرکی،بعدم
رستوران و کلی دور زدیم حالش بهتر شد ولی بازم تو خودش بود
خاک برسر خرم ک نفمیده بودم ک منو دوس داره واقعا
بعدم ب من گف هی الوچه بندری ب حرفات گوش دادم همشو عمل
کردم 
گفتم افرین راضیم ازت میگه فقط ده میلیون امرو
کمی ناامیدمدوست داشتم شجاعت داشتم و ترس از روبه رویی با موانع و مشکلات رو کنار میذاشتم میرفتم دست به عمل میزدمبا قدرت تمام کارهارو انجام میدادمتا از خجالتِ عذاب وجدانی که این روزا(شایدم خیلی وقته) بابت تنبلیم دارم دربیام.این چند روز یکم جدی تر دارم درس میخونم تا ارزوهام فقط ارزو نباشه
دلم نمیخواد فقط رویا ببافم دلم میخواد اینهمه فکر و خیال که دارم یه جایی یه زمانی رنگ واقعیت پیدا کنهمیخوام راهی پیدا کنم که در ورای این چهار دیواری لذت زندگی
امروز، سیزده فروردین ۹۹، برداشتیم با برابچ و فامیل زدیم بیرون. (فامیل چهارنفرن)
به دورترین جای ممکن هم رفتیم
هر کدوم‌مون  با اون یکی ۳۰ سانت فاصله داشتیم
داداشم چادرو برداشت اورد باز کرد.
یه عده هم رفتن زیر انداز انداختن و نشستن
من فقط بالا سر سبزه‌ها واستاده بودم که کسی گرهشون نزنه.
خو بگو بچه حالا کی خواست گره بزنه
شخصا اعتقادی به گره زدن سبزه ندارم من:/ افتادن به جون طبیعته فقط
اما هنوزم نمیدونم براچی گره میزنن
بگذریم
بعد داداشیم رفت توپ
C.A.T آزمون اندر یافت کودکان فرمت فایل دانلودی: .zipفرمت فایل اصلی: pdfتعداد صفحات: 18حجم فایل: 762 کیلوبایت قیمت: 17000 تومان 
دانلود پرسشنامه با موضوع C.A.T آزمون اندر یافت کودکان ، 
در قالب pdf  و در 18 صفحه، شامل :
 
فهرست مطالب : 
راهنمای آسمون انذر یافت کودکان
تعبیر وتفسیر آزمون
موضوع اصلی
قهرمان اصلی
خود پنداری
اشخاص، اشیاء ویا شرایط مطرح شده
اشخاص، اشیاء ویا شرایط حذف شده
مفهوم محیط
تعارض های شاخص
دفاع های اصلی
شذت سوپر ایگو
یکپارچگی ایگو
 
پردا
درشب جمعه نگارچشم گریان دیدنی است/اشکها اندر وصالش دُرغلطان دیدنی است/گاه اندر یک عبادت عشق ایزد پرفروغ/نیمه ی شب معرفت درکوی رحمان دیدنی است/یک زمان از خشیت حق اشک جاری میشود/مشکلات شیعه آنجا هست آسان دیدنی است/ازولای آل احمد دل شود باران شوق/باولایت تا شهادت سوی ایمان دیدنی است/یک زمانی هم مجسم کربلابرعاشقان/گریه برغمهای زینب مثل باران دیدنی است/درمسیرحق پرستی اشک طوفان میکند/گریه ازروی بصیرت بهرانسان دیدنی است/از فراق و عشق مهدی شیعه گ
سبط پیغمبر تویی یا مجتبیزاده حیدر تویی یا مجتبینور چشم فاطمه دخت نبیحامی مادر تویی یا مجتبیدر سپهر پر فروغ پنج تنچارمین اختر تویی یا مجتبیخوبی خوبان همه اندر تو جمعکان سیم و زر تویی یا مجتبیسرور اهل جوانان بهشتبر کریمان سر تویی یا مجتبیخانه ات را در به روی خلق بازاجود و اکبر تویی یا مجتبیبا فقیران حشر و نشرت بی نظیرلطف را مظهر تویی یا مجتبیچهره ات یادآور ختم رسلبا شکوه و فر تویی یا مجتبیدر شجاعت برتر از وصف و بیاناز یلان برتر تویی یا مجتبید
اندر نمازجمعه باران رحمت آید/باگوهربصیرت تقواوعزت آید/روح نمازجمعه باشد ولایت ودین/درآن شکوه مردم گلبانگ وحدت آید/هر ظهرجمعه خواند مارابه خودمصلا/برسفره فقیران بسیاربرکت آید/داردثواب حج وصدعمره ای نمازش/بر قلب شیعیان هم گنج ولایت آید/از خطبه های نابش دشمن هراس دارد/برمسلمین عالم هردم بصیرت آید/باشد قرارگاه تقوا وروح اخلاق/درجمعه بهر شیعه توفیق طاعت آید/اندر نمازجمعه زینت بنام مهدی است/بهرظهور مولا برقلب همت آید/
انسان سر تا پا مجموعه‌ای است از احساسات و احوالات پیچیده. شده حتا خودتان هم نتوانید خودتان را درک کنید؟ شده از خودتان بترسید؟ شده مجموعه‌ی رفتارها و احساسات و حرف‌هایتان را بگذارید کنار هم و تنها به تناقض برسید؟ شده. حتما شده. ما، همه‌ی ما با وجود تفاوت‌هایمان خیلی به هم شبیه ایم.می‌گویند از افسردگی‌تان حرف بزنید ولی بعضی چیزها را نمی‌شود گفت. شاید فکر کنید اگر گوینده یا نویسنده‌ی خوبی باشی بشود اما نه، بعضی چیزها را حقیقتا نمی‌شود گف
انسان سر تا پا مجموعه‌ای است از احساسات و احوالات پیچیده. شده حتا خودتان هم نتوانید خودتان را درک کنید؟ شده از خودتان بترسید؟ شده مجموعه‌ی رفتارها و احساسات و حرف‌هایتان را بگذارید کنار هم و تنها به تناقض برسید؟ شده. حتما شده. ما، همه‌ی ما با وجود تفاوت‌هایمان خیلی به هم شبیه ایم.می‌گویند از افسردگی‌تان حرف بزنید ولی بعضی چیزها را نمی‌شود گفت. شاید فکر کنید اگر گوینده یا نویسنده‌ی خوبی باشی بشود اما نه، بعضی چیزها را حقیقتا نمی‌شود گف
در ایامی نه چندان پیش از این تر        سه خواهر بودی اندر شهر دختر
دو خواهر از یکی دیگر بزرگتر            یکی کوچکتر از آن هر دو خواهر
پدر بر هر سه عاشق تر ز مجنون         به عشق دختر کوچک که برتر
ز عشق بیش او بر دخت کوچک          دو خواهر دوست تر میداشت مادر
پدر چون رخت از این دنیا بدر کرد      حکومت گشت اندر دست مادر
ز ثروت آن دو خواهر را فزون داد       نصیب دختر کوچک که کمتر
چو آن دختر برفت از پیش مادر          به شوهر خار شد زآن کار مادر
تمام عمر با ای
به نام خدا
در بزرگداشت اول اردیبهشت که روز سعدی نام گرفته است
 
در وصف سعدی علیه الرحمه
حجره داری تو به بازار شکر؟
یا فروشی به فلان تیمچه زر؟
از ختن مشک به انبان داری؟
یا گلاب است تو را از قمصر؟
جای واژه نکند یک خرمن
سبزه داری و گل اندر دفتر؟
که متاعت بود این سان عالی
بار نقل است تو گویی،همه تر
سعدیا روی سخن با تو بود
که درخشی همه جا مثل قمر
چه نکونامی و نامیرایی
چلچراغی بر اصحاب نظر
هر دو باغ سخنت از گل پر
و اندر آن نغمه سرا مرغ سحر
چشمه جاری و هو
به نام خدا
در بزرگداشت اول اردیبهشت که روز سعدی نام گرفته است
 
در وصف سعدی علیه الرحمه
حجره داری تو به بازار شکر؟
یا فروشی به فلان تیمچه زر؟
از ختن مشک به انبان داری؟
یا گلاب است تو را از قمصر؟
جای واژه نکند یک خرمن
سبزه داری و گل اندر دفتر؟
که متاعت بود این سان عالی
بار نقل است تو گویی،همه تر
سعدیا روی سخن با تو بود
که درخشی همه جا مثل قمر
چه نکونامی و نامیرایی
چلچراغی بر اصحاب نظر
هر دو باغ سخنت از گل پر
و اندر آن نغمه سرا مرغ سحر
چشمه جاری و هو
آرامش ماه خدا اندر ولای حیدراست/الطاف بیحد خدا بهرعطای حیدر است/حیدر مددکن دائما گنجینه رب وا شود/اینک ولایت محوری درآن رضای حیدراست/زمزم زچشم شیعیان از غربت مولاچکد/گنج فصیلتهای دین از آن صفای حیدراست/قرآن دعا ومعرفت حاصل به قلب مومنین/اندر سحرباگریه ای درآن نوای حیدراست/افطارهم وقت اذان داردصفای دیگری/گنج سعادت شیعه رااندردعای حیدراست/وقت ظهورمهدوی آید به ناگه درزمین/شیعه همیشه مفتخر چونکه گدای حیدراست/
بایادمهدی جمعه ها آرامش دل میرسد/کشتی دین مصطفی بالای ساحل میرسد/آموخته برماخداهر دم ولایت محوری/باعشق مهدی دلبری سرفصل کامل میرسد/اشکی چکان باندبه ات تاهرگره راواکند/زمزم به چشم شیعیان برقلب واصل میرسد/آمادگی کامل شود اندر رکاب نائبش/پایان برظلم وستم یاهرچه باطل میرسد/اندر نمازجمعه ها گنج بصیرت باولاست/باوحدت و فرزانگی عزت به محفل میرسد/ایران اسلامی ما دارد شکوهی جاودان/هردم سلامی برامام خوب وراحل میرسد/یک لشکری آماده محو تمام دشمنان/
                         اتوبار اندر گو 
                          22173179.              
     دااآهااابشرکت حمل ونقل اندر گو       
            متخصص  حمل اثاثیه منزل کالای اداری در تمام                   ل  حمل ونقل در تمام نقاط کشور.
                 شماره های تماس باربری  
             باربری اندرزگو 22173179     
شَ  
با.       هلال
        ااتنووبللش
             پپ
 د  شش
 
امید زیادی ندارم اما مشتاق دیدارم .
 
پسا کرونا فیلم علمی تخیلی یا ژانر وحشت یا درام ؟!
 
نمیدانم !
اما از دوران حال ...
فیلم بسیار بدساخت و زشت در ژانر دلهره . مثل شهربازی های ایران ! 
نمی دانی از دلهره ی ارتفاع دچار تهوع شده ای یا از ترس شکست جوش و پاره شدن تسمه و هزار کوفت غیراستاندارد دیگر !
 
خود ویروس مهیب و بی رحم و سمج یک طرف ؛ اوضاع بلبشو و قمر در عقرب و ناموزون و ناهماهنگ و کلا وضعیت خراب اندر خراب اندر خراب و ...مکان جغرافیایی هم یک طرف .
 
ا
خب از اونجایی که میدونین من زندگی رو خیلی دوست دارم
و کاش بشه قبل مرگم کارایی که میخواستم همیشه انجام بدم رو انجام داده باشم
خب اینم لیست من
1. توی هر زمینه ای که حالا کنکور منو واردش میکنه تلاشمو کرده باشم و آدمی شم که به خودم افتخار کنم
( میخواد زبان باشه میخواد هنر باشه میخواد پیراپزشکی یا ... باشه )
2. مستقل شده باشم و خونه ای مطابق سلیقم و ماشین داشته باشم با یه سگ یا گربه خونگی
3. به زبان های انگلیسی و ( آلمانی یا فرانسوی ) و اسپانیایی تسلط داشت
احساس میکنم به سندرم کلکسیونر مبتلا شدم هرکتابی که دارم احساس میکنم کافی نیست و دلم میخواد برم چیزهاایی که بقیه دارند رو هم بخرن درصورتی که میدونم کتاب هایی که دارم کتاب های نسبتا خوبی ان و این منم که باید حداکثر استفاده رو ببرم .
 
همه چیز بیش از اندازه کند پیش میره اما من این روزها دوست دارم سرعت زندگیمو بالاتر ببرم  دلم میخواد صبح ها از خواب بیدار شم ورزش کنم صبحونه بخورم و متوقف نشدنی کار کنم اما نمیدونم چرا نمیتونم به اون حد ایده آل خودم
۱. ترس هر چه عمیق‌تر باشد درونی‌ترین قدرت ما را به حرکت وا خواهد داشت. هنگام ترس جسم نیز به حالت آماده باش در می‌آید. ... ترس وجود شما را مجهز میکند تا آن چیزی را که ما به آن نام "شکست" داده‌ایم به سرتان نیاید. پس ترس احساس بدی نیست، اما چون ناراحتی زیادی را بر سیستم عصبی تحمیل میکند بسیاری از مردم تمایلی به احساس آن ندارند. ... ترس در مواقع به جا احساس مفیدی‌ست. از ترس نترسید اما آن را محدود کنید. زیرا در غیر این صورت ترس شما را محدود خواهد کرد.
آن
کالبدم بدنم جسمم همون هست که سابق بود. ولی روحم ریزش کرده...
انگار یکی دست و پا داره اما لمس شده  و فلج هست.
یه بخشی از من نیست. احساس پیچکی رو دارم که دیوارش ریخته.
حواسم هست باید به خودم مسلط باشم و از خودم مراقبت کنم اما فرصت دلسوزی و آه و ناله به خودم ندم. 
به قول امیر وضعیت سفید : ( که چقدر شبیه بود احوالاتش به احوالات من) قوی باش مرد! 
چو زین بگذری مردم آمد پدید
شد این بندها را سراسر کلید
سرش راست بر شد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خرد کاربند
پذیرندهٔ هوش و رای و خرد
مر او را دد و دام فرمان برد
ز راه خرد بنگری اندکی
که مردم به معنی چه باشد یکی
مگر مردمی خیره خوانی همی
جز این را نشانی ندانی همی
ترا از دو گیتی برآورده‌اند
به چندین میانجی بپرورده‌اند
نخستین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن را به بازی مدار
شنیدم ز دانا دگرگونه زین
چه دانیم راز جهان آفرین
نگه کن سرانجام خود را ببین
چو کار
از قبیله باران: روایتی شاعرانه و دلنشین از زندگی و احوالات شیخ مرتضی زاهد
 
از قبیله باران : خسرو آقایاری، نشر سوره مهر
معرفی:
من ازآسمان می آیم. قطره ای بارانم وجزء آیت های خدای مهربان اگر دوست داری باران باشی باید با قطره قطره هایی که از آسمان می آید همراه شوی. پس بااین قطره همراه باش.
 
بریده کتاب(۱):
میوه های درخت، هرچه دست نیافتنی تر ودور از دسترس باشند، زیباتر وتحریک کننده ترند. مردم خیلی از وقت ها به میوه های دم دستی قناعت می کنند. آنها مثل
سلام
روزها اینقدر گرمه ولی باید وایساد باید با تمام حرف و حدیثا جنگید باید ربات تموم بشه باید پرینتر ساخته بشه باید کانال تحویل گرفته بشه و......
این روزا کارم فقط دویدنه  فقط دارم میدوم امروز به خودم اومدم دیدم صبح تا ظهره نشستم بگذرم
ولی تا روتخت بیمارستان بودم به این فکر کردم که دیدی حاج ممد دیدی مردنم زیاد سخت نیست یهو یه بشکن  و یاعلی  ولی کاری که عوض داره گله  چی چی نداره مام گله نداریم شکری خدا
تا چن وقت مجبورم شبا تنها باشم ولی خب  یاد
درشب جمعه نگارچشم گریان دیدنی است/اشکها اندر وصالش دُرغلطان دیدنی است/گاه اندر یک عبادت عشق ایزد پرفروغ/نیمه ی شب معرفت درکوی رحمان دیدنی است/یک زمان از خشیت حق اشک جاری میشود/مشکلات شیعه آنجا هست آسان دیدنی است/ازولای آل احمد دل شود باران شوق/باولایت تا شهادت سوی ایمان دیدنی است/یک زمانی هم مجسم کربلابرعاشقان/گریه برغمهای زینب مثل باران دیدنی است/درمسیرحق پرستی اشک طوفان میکند/گریه ازروی بصیرت بهرانسان دیدنی است/از فراق و عشق مهدی شیعه گ
یک.
صبح که از خواب بیدار می‌شم، مثل اینه که اصلاً نخوابیدم. کمرم درد می‌کنه و احساس خستگی می‌کنم. امروز باشگاه ُ پیچوندم و خودم ُ برای قطار متلک‌های مامان آماده کرده‌بودم. ناگهان یادم اومد مامان توی ساعت ِ رفتن و اومدنم خونه نیست و سجده‌ی شکر به جا آوردم. 
 
دو.
با یه نفر آشنا شدم که خیلی من ُ یادِ دوران 15 تا 18 سالگی‌م می‌اندازه. همون دغدغه‌ها و بحث‌ها. به خاطر یکی از ریویوهام به‌م پیام داد و چندساعتی داشتیم با هم بحث می‌کردیم. خلاصه که
باسمه تعالیحاج قاسم سلیمانیمن نمی دانم چرا اشکم شده آبی رواناین خلوص حاج قاسم باعث حزنی چنانمن که باشم وصف او گویم سخن یا گفته ایاو قیامش چون حسین ابن علی در این زمانیاد او ،افکار او، چون راه زهرا و علی استمردم ایران چه زیبا پاس می دارند از آنعلت اصلی که شد باعث، شوی سردار دلدر خلوص است و ریاضت با درونت بی گماناو شهیدی دیگر از یاران جدش کربلاسید و آقای ما باشد قاسم در میاندر قیاس کشتگان کربلا، عاجز منمآنچه ماند از جسد ،انگشتر جدش چه سانوعده
عیدغدیرخم شده راهی آن صحرا شویم/درآستان مرتضی یک قطره ازدریاشویم/برروی دست مصطفی مولاعلی شدجلوه گر/بهرولای حضرتش حامی چون زهراشویم/آنجا تمام انبیاء شاهدبرای حیدرند/پیمان بامولازده محبوب بریکتا شویم/صحرای جحفه درجهان خورشید دلهاگشته است/همراه کل حاجیان ماشیعه طاهاشویم/اندر ولایت محوری شیعه همیشه سرفراز/بهرامیرمومنان عاشق در این دنیاشویم/گنج فضیلتهای او دریای بی پایان حق/باپیروی از علی الگو وهم زیباشویم/دارالشفای بندگی باشد ولایت محو
میدانمهست تاریخ بی نظیری در همهمه ی زندگیِ بی سر و سامانِ منکه در گوشه ای از ازدحام خیابانی شلوغمی نشینی کنارِ من و از غیب ترین احوالات دلم با من سخن می گوییو من از لطافت کلماتت تو را خواهم شناختبا تو عمق جانم را به زبانم جاری میکنمو نگاهم را لبریز از تبسم محزونت خواهم ساختآن روز در کنار رهگذرانِ بی توجهآرام پا به پای اشک هایت اشک خواهم ریخت !
از 2 اسفند خونه هستم 
و ب جز 2 بار پام از در بیرون نذاشتم 
چرا دروغ اوایل خونه نشینی برام سخت بود خصوصا منی که خوابگاه میشم و تو اتاقی اندازه اتاق خودم با 6 نفر دیگه زندگی میکنم و همیشه یکی هست برای هم صحبتی ولی حالا تنهام ب جز چند کلمه ای ک با پدر و مادر رد وبدل میشه
ولی این هفته هفته‌ی خیلی خوبی بودی  از افسردگی خانه نشینی خبری نیست و کتاب مرشد و مارگاریتا رو شروع کردم روزی 50 صفحه میخونم ازش
و از امشب شروع میکنم ب فیلم دیدن و لذت بردن از فصل قشنگ
بین درگیریایی ذهنی امشب؛ بین حرف زدنم با خدا و بین خیلی چیزای دیگه که قابل بیان نیستن پایان امشب شد خوندن این شعر از حافظ
میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمتخوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت
گفته بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیستخوش تقاضا می‌کنی پیش تقاضا میرمت
عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاستگو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت
آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای اوگو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت
گفته لعل لبم هم درد بخشد هم دواگاه پیش درد
مرگ سرخ اندر رکاب مهدی زهراخوشست
 

جنگ با دشمن کنارمهدی زهرا خوشست
اقتدا کردن به راه سرخ عاشورا خوشست
 
زندگی زیباست اما ای عزیزم گوش دار
مرگ سرخ اندر رکاب مهدی زهراخوشستگرچه بسیارست خیل آرزوهای بشر آرزو بهر ظهور دلبر والا خوشستزندگی بی روی مهدی که ندارد لطف و حالزندگی تحت لوای سبز آن مولا خوشستهر طرف بنگر زده سر،فرقه ای ضاله ولی پیروی ازمکتب توحید عاشورا خوشستمد شده ازمکر شیطان بد حجابی خواهرم پیروی ات ازحجاب حضرت زهرا خوشستآرزومند زی
مرگ سرخ اندر رکاب مهدی زهراخوشست
 

جنگ با دشمن کنارمهدی زهرا خوشست
اقتدا کردن به راه سرخ عاشورا خوشست
 
زندگی زیباست اما ای عزیزم گوش دار
مرگ سرخ اندر رکاب مهدی زهراخوشستگرچه بسیارست خیل آرزوهای بشر آرزو بهر ظهور دلبر والا خوشستزندگی بی روی مهدی که ندارد لطف و حالزندگی تحت لوای سبز آن مولا خوشستهر طرف بنگر زده سر،فرقه ای ضاله ولی پیروی ازمکتب توحید عاشورا خوشستمد شده ازمکر شیطان بد حجابی خواهرم پیروی ات ازحجاب حضرت زهرا خوشستآرزومند زی
غزلی ناب از مولوی، دیوان شمسای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرهازان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفازان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کمزان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطازین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بدزان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطاچندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شودچندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیااز بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شویآن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو رااز جرم ترسان می‌شوی و
کاری سخت و لذت بخش درس خواندن .
با خودم میگم چه کاری بود اینم شد راه زندگی اینم شد روش زندگی بعد دوباره با خودم میگم تو توی همین راه به خیلی از ارزوهات رسیدی ولی فعلا دوست دارم گریه کنم و بگم خدایا سخته من هر کاری کردم امسال راه راحت تر رو برم نشد که نشد اخر افتادم تو دور کنکور دادن هرچی دعا کردم تلاشم کردم راه دیگه ای پیدا کنم انگار حس کمال گراییم نذاشت که نذاشت .
یه پسری توی کتابخونه دانشگاه هست اونم مثل من درس میخونه انگار داره پایان نامه مینو
همیشه می‌دونستم از مرگ می‌ترسم اما هیچ وقت انتظار این حجم ازش رو نداشتم. این یه هفته که حال بابا مساعد نبود و سرفه‌های بد داره و تب و لرز و سردرد میاد و می‌ره، نمی‌تونم تشخیص بدم این نفس‌تنگی واقعیه یا توهم. 
بابا می‌گه مثل اینکه تا یکی رو کرونایی نکنی دست برنمی‌داری. اول که با اصرار منو فرستادی آزمایش و حالا نوبت خودته...
به همین منظور برای جلوگیری از حال بد تصمیم گرفتم توییتر رو دی‌اکتیو کرده و تا اطلاع ثانوی تلگرام هم چک نکنم.
 
 
باسمه تعالیوقایع قبل عاشورامسلم ابن عقیلغزل۱در پی صد ها پیام و دعوت از شخص اماممی رود مسلم به کوفه، می دهد حضرت پیاماکثر مردم کنند بیعت با مسلم نخستاو بگیرد عهد و پیمان کثیری از عظاممردمان مشتاق دیدار امام و مقتداجملگی راغب به پیمانی مجدد با اماملیک با نصب عبید الله، مردم در هراس
می کند سرکوب یاران ولی اندر قیامکرد مسلم در ره محبوب جانش را فدااز برای حفظ دین آورده شمشیر از نیاماو شباهت بر پیمبر داشت در روی و جبینبین فرزندان بابش او رشید ا
ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ

خودم زیاد با اصطلاح بادیه نشین حال نکردم. شاید چون امروز برداشت های متفاوتی ازش میشه (البته اینم توی پرانتز بگم که همش تقصیر سلبریتی‌ها نیست این فتاوا؛ بخشی ش به سبک زندگی ما برمی‌گرده، و شاید بخشی به بازتولید نشدن فتاوا و مکتب‌های فقهی و...) ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ
بازنشر: ترینهای سلبریتی
جوانی رفت از من همره من
به دوریهای دور از دیهه خود.
جوانی با همه عصیان و شورش
چو دریا با ره قسمت روان بود.
جوانی مانده اندر دیهه تنها،
به عشق دختر همسایه پزمان.
چو بگذشت عاشقی کودکانه،
جوانی ام بسوخت از عشق سوزان.
جوانی با همه بازیچه هایش
میان خاک راه افتان و خیزان.
رمیده اسپ چوبینش چو وحشی،
گهی از وقت و گه از من گریزان.
سوار اسپ چوبین زور و مغرور،
ز راه عمر ما بگذشت با شست.
بماند از اسپ چوبینش نشانه
عصا چوبی، که امروز است در دست.
از این بازی، از ای
این مدت که فقط یه ناظر منفعل بودم مثل خدا، فهمیدم زیادی قرن بیست یکمی هستی. قرنی که توش کارای بشر خیلی قابل درک نیست. بنظر خیلی وقته دنبال یه شادی میگردی: یه شادی بی انتها، پُر از احوالات تکراری، پرُ از عکسهای سلفی با ژست های نمایشی، پُر از بقیه، پُر از قمارای دو سر باخت. میدونی بنظرم وارد بازی قرن شدی. باید یه فکری کرد.
این مدت که فقط یه ناظر منفعل بودم مثل خدا، فهمیدم زیادی قرن بیست یکمی هستی. قرنی که توش کارای بشر خیلی قابل درک نیست. بنظر خیلی وقته دنبال یه شادی میگردی: یه شادی بی انتها، پُر از احوالات تکراری، پرُ از عکسهای سلفی با ژست های نمایشی، پُر از بقیه، پُر از قمارای دو سر باخت. میدونی بنظرم وارد بازی قرن شدی. باید یه فکری کرد.
با دل خوش و امیدوار و اندک استرسی که تو وجودمه میام رو تختم دراز میکشم. میتونم بگم 90 درصد برای آزمون فردا (در واقع امروز!) آماده م ^-^ 
امروز بسی مسرور شدم فهمیدم ساعت 8 و نیم باید تو حوزه باشم. صبح میتونم در حد نیم ساعت یه نیم نگاهی به فرمولا و نکات بندازم و خیلی خوب میشه. 
حوزه همون مدرسه ای هستش که خانم الف ( منفور ترین معلم زندگیم ) ازمونای شیمیش رو اونجا برگزار میکرد. وقتی فهمیدم حوزه اونجاست خیلی عصبی شدم و خاطرات بد اونجا اومد تو ذهنم.اما با خ
این روزها که بیماری اپیدمی باعث شده همه توی خونه بمونند البته اگر لطف
کنند و بمونند ؛ آدم واقعا دلش می گیرد ، البته دقیق نمی دونم دل آدم می
گیرد یا قلوه اش یا ... به هر حال ، احوالات غریبی بهمون دست می دهد
گاهی چنان مضطرب می شویم که یقین می کنیم که اخلاقا ، عرفا ، علما
و هرچه عن یا ان داریم حق نداریم از خونه بیرون شویم.
ادامه مطلب
چو دست بر سرِ زلف‌اش زنم، به‌تاب رَوَد
ور آشتی طلبم، با سرِ عتاب رَوَد
چو ماهِ نو رهِ نظّارگانِ بی‌چاره،
زَنَد به گوشه‌یِ ابرو و، در نقاب رَوَد
شبِ شراب خراب‌ام کند به بیداری
وگر به روز شکایت کنم، به خواب رَوَد
طریقِ عشق پرآشوب-و-آفت است، ای دل
بیفتد، آن‌که در این راه با شتاب رَوَد
حباب را چو فتد بادِ نخوت اندر سر،
کلاه‌داری‌اش اندر سرِ شراب رَوَد
گداییِ درِ جانان به سلطنت مفروش
کسی زِ سایه‌یِ این در به آفتاب رَوَد
دلا، چو پیر شدی
اه اه
اه
آرش هم اکثر اوقات بدخبر بوده که... اصلا از دوست شانس نیاوردم من. سه نفر بودیم تو کلاس... ارش و اون یکی جفتشون بدخبر تشریف دارن خب. خوبه بعدشم میگن ببخش خبر بد بهت میدیم :)
برام پیام داده که : سلام شبنم خوبی؟ استاد "ز" شماره ت رو میخواد بهش بدم؟
بعد یک دقیقه : الوووووو
بعد از دو دقیقه: دادم شماره رو بهش... من
بعد از جواب دادن بهش : قراره فردا صب ساعت ۹ نمره سمینار رو بذاره
من
هنوز تحویل ندادم سمینار رو
میگن از هرچی بترسی همون برات اتفاق میفته؛
1_ یکی از دوستای مامانم سه تا دختر داره. هر چهار نفرشون اومدن خونه مون عید دیدنی. اینا جوری هستن که به کسی مهلت حرف زدن نمیدن. یه ریز حرف میزنن. حتی به همدیگه هم اجازه حرف زدن نمیدن و هی میپرن تو حرف همدیگه. وقتی مقابلشون باشی نمیدونی به کدومشون گوش بدی! فکر کنید چند نفر همزمان دارن باهاتون صحبت میکنن! من همیشه تقسیم بندی میکنم که نگاهم رو کدومشون باشه! چند ثانیه که به حرف یکیشون گوش دادم نگاهم رو میچرخونم رو نفر بعدی! همیشه هم نگران اینم که نکنه
به نام خودتان 
 
وقتی به وسعت جهان نگاه میکنم و میبینم چقدر بزرگه سراغ سهم خودم از این دنیای بزرگ و میگیریم بار ها با خودم کلنجار میرم از ابعاد مختلف خودم به جهان و جایگاه خودم نگاه میکنم به خیلی از جنبه ها میرسم که توی این دنیا اگه بخوای سهم داشته باشی باید یا وارث باشی یا مالک بشی منظورم از مالک ملک و املاک نیست منظور نوعی دیگر از مالکیت میشه که گویا باید برای اون خیلی خیلی بزرگ بود تا بشه مالک بمونی
و اما فعلا سهم من از این دنیا از نوع وارثه
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
ما توی بچگی این ایام که می شد، از این سرودها میخواندیم:
دیدی از آن لحظه که از اردوی کفار ***تیر ستم آمد بر آن امت چو رگبار
از مکه می گویم سخن ***از مکر و کین اهرمن
می گویم از آل سعود*** و از کینه آل یهود
احرامیان را زد شرر*** آن دشمن ضد بشر
بس در خیابان شد شهید*** از مرد و زن های رشید
اندر طواف کوی عشق*** شد کعبه آن مینوی عشق
اندر طواف بیت حق*** شب شد سحر آمد فلق
چادر به چادر دشت خون***صحن خیابا
یافتند آن بُت که نامش بود لات // لشکر محمود اندر سومنات
هندوان از بهر بُت برخاستند // ده رهش هم سنگ زر می‌خواستند
هیچ گونه شاه می‌نفروختش // آتشی بر کرد و حالی سوختش
سرکشی گفتش نمی‌بایست سوخت // زر به از بُت ، می‌بایستش فروخت
گفت ترسیدم که در روز شمار // بر سر آن جمع گوید کردگار
آزر و محمود را دارید گوش // زانک هست آن بُت‌تراش این بُت‌فروش
گفت چون محمود آتش برفروخت // وآن بُتِ آتش‌پرستان را بسوخت
بیست من جوهر بیامد از میانش // خواست شد ازدست حالی ر
یافتند آن بُت که نامش بود لات // لشکر محمود اندر سومنات
هندوان از بهر بُت برخاستند // ده رهش هم سنگ زر می‌خواستند
هیچ گونه شاه می‌نفروختش // آتشی بر کرد و حالی سوختش
سرکشی گفتش نمی‌بایست سوخت // زر به از بُت ، می‌بایستش فروخت
گفت ترسیدم که در روز شمار // بر سر آن جمع گوید کردگار
آزر و محمود را دارید گوش // زانک هست آن بُت‌تراش این بُت‌فروش
گفت چون محمود آتش برفروخت // وآن بُتِ آتش‌پرستان را بسوخت
بیست من جوهر بیامد از میانش // خواست شد ازدست حالی ر
دوش، در هوایی که از شدت سرما، خونمان به رنگ آبی درآمده و از هر انگشت دست، قندیلی دو متری آویزان گشته بود و از خز و پالتو و زره، هرچه داشتیم و نداشتیم بر تن کرده و به دنبال ارزاق واجب، سرما بر خود هموار کرده بودیم، گیسوفسونی دیدیم ریزجثه که یک‌لاقبا از منزل به در شده و خیابان گز می‌کرد. شاخ‌هایم به صدا درآمده و از شیخنا (هم‌شیره) پرسیدم "ای عالم به اسرار و ای دانای بسیار! اینان را چه می‌شود؟ آیا سرما بر ایشان اثر نمی‌کند؟"
فرمود "فرزند! چه خود
بعد از سال‌ها فکر کنم حالا فرصت مناسب و خوبی برا دوباره وبلاگ‌نویسی باشه.
ساحل اسمیه که یبار دوستی برام انتخاب کرده بود. گفته بود بهم میاد اسمم ساحل باشه.
از خودم مینویسم، احوالات شخصی، تجربه‌های کاری، تحلیل‌های سیاسی و اجتماعی و خلاصه هرچی که دستم بیاد.
نمی‌دونم بعد این همه سال و با وجود شبکه‌های اجتماعی جدید وبلاگها چقدر مخاطب و خواننده دارند، ولی من می‌نویسم شاید روزی شنیده شد.
هشتم تیر ۹۸
روی زمین خاکی داشتم با نوک کتونی کلمه می نوشتم...اسم تو رو نوشتم مربی تنیسم اومد. شتابزده کف کتونی رو روی اسمت کشیدم خاک پخش و پلا بشه تو نخونه. 
در همین احوالات شاعرانه بودم یکی گوشه چادر برزنتی روی زمین رو پس زد اومد داخل توپهای ضربه های خارج از کادر زمین رو برگردوند به سبد. من هوارم رفت هوا که آقا نمیبینی حجاب نداریم! چرا اومدی داخل؟! اقاهه گفت بله دیدم اما شما هم مثل خواهرم؛ عیبی نداره! :/
 
 
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود
یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
بر در شاهم گدایی نکته
هر طرف که دل اشارت کردشان

می‌رود هر پنج حس ،دامن‌کشان (ناز و کرشمه)

دست و پا ، در امر دل اندر مَلا (ظاهر)

همچو اندر دست موسی آن عصا


دل بخواهد پا در آید زو به رقص

یا گریزد سوی افزونی ز نقص


دل بخواهد ،دست آید در حساب

با اصابع (انگشتان) تا نویسد او کتاب


دست در دست نهانی مانده است

او درون، تن را برون بنشانده است


گر بخواهد، بر عدُو ماری شود

ور بخواهد بر ولی یاری شود


ور بخواهد، کفچه‌ای( کفچه، قاشق) در خوردنی

ور بخواهد، همچو گرز دَه‌ مَنی


دل
اندر احوالات دیوانگی...
این عکس برایم یادآور یک روز عجیب است...
یک پیاده روی طولانی... یک عصبیت عجیب... یک سوال بزرگ!
این روزها سخت بیمارم. کسی نمی‌داند داستان چیست...
خودم می‌دانم و کسی نمی‌داند.
خودم نمی‌دانم و همه می‌دانند.
داستان سنگینی بار است و شانه‌های بی طاقت...
و حقیقتا مصداق ظلوما جهولا هستم.
راستی امروز قسمت شد برای مادرم نوکری کنم...
نشسته بودم یک گوشه. فکر می‌کردم بنشینم و مثل خانم‌ها برایم چای بیاورند، شیرینی...
گفتم حبّ جا، حبّ نشس
دهم اردیبهشت / ساعت هشت و نیم غروب
 
بیمارستان قدس اراک /
چهل روز از بهار میرفت...........................
زنی آبستن درد است و حامل یک جهان در شکم
و منتظر.....
برای ارتقا به مقام مادری.
اندکی بعد...
 زن آرام شد و صدای کودکی ضعیف حرمت سکوت را به بازی گرفت
یاد ندارم گریه اش از سر حسرت حضور بود یا شوق طلوع
اما امروز چهل سال پس از آن حادثه!
که عده ای از روی وظیفه و اندکی از روی محبت تهنیتش می گویند....
می بیند که خورشیدِ هر روزش از غرب به شرق غروب می کند.
بهتر شدن دنیای
شبه که سرپا نگهم داشته تا الان. نکنه دامنهٔ اتفاقای عجیب و غریب بکشه به شب؟! خدایا کمک کن شب‌ها آروم و بی‌خبر و سلامت بمونن. کمک کن دلم خوش باشه به دراز کشیدن پایین تخت اتاقِ بچه‌ها و شنیدن صدای نفس‌هاشون و جوریدن تو احوالات خودمو و ورق زدن اولین کتاب الکترونیکی‌‌ای ‌که با رغبت می‌خونمش، از بس که با شرایط الآنم سازگارتره.
خدایا شب‌ها رو مصون بدار لطفاً! مراماً!
باسمه تعالیحضرت فاطمه (س)قصیده اولمرغ دل پر می زند سوی مزار فاطمه       گشته روز عاشقان چون شام تار فاطمه چند بیت این قصیده گفته ام اندر بقیعگریه و شیون کنم چون چشم زار فاطمهروزها سر می برم بر پشت دیوار بقیعبلکه جویم تربت و خاک مزار فاطمههر کجا دل میرود مستانه اندر جستجوکی بجوید بی نوا ، آن لاله زار فاطمهمن ندانم در کنار احمدی یا مجتبیحضرت احمد شدی خود هم جوار فاطمه؟مرگ زهرا شد سبب ، از ضرب در بر پهلویشچون ستم شد باعث آن احتضار فاطمهگریه و شی
از آغاز باید که دانی درست
سر مایهٔ گوهران از نخست
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانایی آرد پدید
سرمایهٔ گوهران این چهار
برآورده بی‌رنج و بی‌روزگار
یکی آتشی برشده تابناک
میان آب و باد از بر تیره خاک
نخستین که آتش به جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
وزان پس ز آرام سردی نمود
ز سردی همان باز تری فزود
چو این چار گوهر به جای آمدند
ز بهر سپنجی سرای آمدند
گهرها یک اندر دگر ساخته
ز هرگونه گردن برافراخته
پدید آمد این گنبد تیزرو
شگفتی نمایندهٔ ن
شما تا ابتدای تابستان سال بعد می‌توانید از غم‌نامه‌های من در فراق حضرت یار بهره ببرید!
پ.ن: پس از چند صباحی اندیشه در احوالات عجیب خویش یافتم که لختی باید از فکر خانم الف برون آیم بلکه بتوانم تصمیمات مهم زندگی خود را بگیرم! فلذا از غم‌نامه هم خبری نیست و منتظر نباشید.
پ.ن: من از آن ترسم که این شوق فراوان من به وصال، مبدل به سکون عجیب در وصال گردد! پس بر آن گشتم که این شوق را فرو نهم و عاقبت را به ایزد منّان بسپارم.
پ.ن: به فزونی پی‌نوشت‌ها خرده
خوب رویان جهان رحم ندارد دل شان باید از جان گذرد هر که شود عاشق شان روز اول که سرشتند ز گل پیکرشان سنگی اندر گل شان بود همان شد دل شآن ... متاسفانه نتونستم نام شاعر رو پیدا کنم , اگر کسی اطلاع داره لطفا به من اطلاع بده تا به شعر اضافه کنم
حال عالَم سر به سر پرسیدم از فرزانه‌ایگفت: یا خاکی است یا بادی است یا افسانه‌ای
گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟گفت: یا کوری است یا کری است یا دیوانه‌ای
گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟گفت: یا برقی است یا شمعی است یا پروانه‌ای


ادامه مطلب
#شعر مهدوی

لعن گویم آن " سه بت " را چون همی -
دین حق از جور ایشان پرپر است
در رهایش از کمند ملحدان
راه اولاد " علی " روشنتر است
خاک ذل این جهان از سر فکند -
آنکه تربت از " حسینش " بر سر است
بهر جهل و بی وفایی زنان
خون دلهای " حسن " , خود مطهر است
زینت دین شد چو " زین العابدین "
چهره او از عبادت , ازهر است
علم و دین در " باقر " آمد برقرار
قلب او از مهر تابان انور است
" صادق " آل محمد ( ص ) صدق را -
بهر امت تا قیامت , رهبر است
مر چشیدن زهر تلخ نصب را
کام " کاظم " جمله حلم
درد دارم همیشه .
نمیدونم کجام درد میکنه و چرا !
ذهنم
روحم
روانم
دلم
نمیدونم واقعا .
وراجی میکنم .
الکی میخندم .
فعالیت میکنم .
همه اش واسه اینکه کسی نفهمه که درد دارم . دردم شده حریم خصوصی .
حریمی که شده گوشه ی این وبلاگم .
خوبی مخاطب خاموش همینه دیگه .
فکر میکنی داری توی دفترچه ی یادداشت رمز دار مینویسی . یادداشت های کاملا یواشکی !
بی خیال ربات ها که پست هام را کپی میکنن .
بی خیال اونایی که میخونن و سکوت میکنن .نه من میشناسم شون نه اونا منو.
بی خیال او
#برشی‌از_پیام‌_یکی‌از_تنها‌مسیری‌ها
...در احوالات یکی از علما خوندم که مادرشون وقتی ایشون کار اشتباهی انجام میدادن اون هارو از کار کردن منع میکردن مثلا نمیذاشتن ظرف بشویند، یا سایر کارهای منزل، میگفتن با اینکار مادرم کار کردن رو در نظر ما با ارزش جلوه میدادند و بیکاری رو نوعی تنبیه و بی ارزش.
مادران الان چیکار میکنن بچه شون کار اشتباه میکنه میگن پاشو ظرفها رو بشور، درواقع کارکردن رو نوعی تنبیه قلمداد میکنن و بیکاری رو تشویق
غزلی ناب از مولوی، دیوان شمس
ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرهازان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کمزان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بدزان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شودچندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا
از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شویآن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان می‌ش
۵۰- نسیم وصال خدا چوصورت ابروی دلگشای توبست   گشادکارمن اندر کرشمه های تو بست مرا ومرغ چمن را از دل ببرد آرام       زمانه تاقصب نرگس و قبای توبست زکار ما و دل عنچه بس گره بگشود   نسیم گل چودل اندر پی هواتو بست مرابه بند تو دوران چرخ راضی کرد … نسیم وصال – خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست – غزل ۳۲
منبع : فالگیر
ما چه‌ایم اندر جهان پیچ پیچ
چون الف از خود چه داریم؟ هیچ هیچ
همین دیگه آقا!
دنبال مطلع و مقدمه و میان و مؤخره نباش!
درسته که این‌ها نظم‌اند و طبع انسان ملائم با نظم ولی نه این‌که انسان خودش رو محدود قالب‌ها کنه و از محتوا جا بمونه!
لهذا گفته‌اند مجعول وجود است و ماهیت نفاد و حد وجود.
خط بالا رو هم جدی نگیرید!
به دفعات خواب دیدم که ۲۱آبان ۹۹ میمیرم.دیشب نیز
رو سنگ گرانیتیه نوشته به علت برق گرفتگی...
شعری که وصیت کردم رو هم ننوشتن روش!میگفتن بازمونده‌ها به وصیتِ میت عمل نمیکنن، باور نمیکردم. الان به چشم خودم دیدم:)))))
 
 
 
+ من زنده ام به شایعه ها اعتنا نکن
یا
ز من اگر که بپرسی چه بردی اندر خاک؟/ز خاک نعره برآرم که آرزوی تو را
 
 
این مدت که فقط یه ناظر منفعل بودم مثل خدا، فهمیدم زیادی قرن بیست یکمی هستی. قرنی که توش کارای بشر خیلی قابل درک نیست. بنظر خیلی وقته دنبال یه شادی میگردی: یه شادی بی انتها، پُر از احوالات تکراری، پرُ از عکسهای سلفی با ژست های نمایشی، پُر از بقیه، پُر از قمارای دو سر باخت. میدونی بنظرم وارد بازی قرن شدی. باید یه فکری کرد.

+ تو آمار ابتدایی تحقیقم پسرا افسرده تر بودن.
این مدت که فقط یه ناظر منفعل بودم مثل خدا، فهمیدم زیادی قرن بیست یکمی هستی. قرنی که توش کارای بشر خیلی قابل درک نیست. بنظر خیلی وقته دنبال یه شادی میگردی: یه شادی بی انتها، پُر از احوالات تکراری، پرُ از عکسهای سلفی با ژست های نمایشی، پُر از بقیه، پُر از قمارای دو سر باخت. میدونی بنظرم وارد بازی قرن شدی. باید یه فکری کرد.

+ تو آمار ابتدایی تحقیقم پسرا افسرده تر بودن.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها